انتقاد از خود و رياکاریِ انتقاد از خود

انتقاد از خود و رياکاریِ انتقاد از خود
آنتونیو گرامشی
اين روزها انتقاد از خود سرِ زبانها اُفتاده است. ظاهراً ادعا ميشود که جانشينِ مناسبی برای انتقادهای ناشی از مبارزهء سياسی «آزاد»، در يک نظامِ پارلمانی، پديد آمده است؛ جانشينی که اگر به طورِ جدی به کار بسته شود پُربارتر و مؤثرتر از خود اصل خواهد بود. «1» ولی لُبّ مطلب همين جاست: اين جانشين را بايد به جّد به کار بست؛ انتقاد از خود بايد عملی و «بيرحمانه» باشد، زيرا مؤثربودن آن دقيقاً در گرو بيرحمانه بودن آن است. اما، در واقع، انتقاد از خود تنها به مناسبتی برای سخنرانيهای پُرطمطراق و بيانيه های بيمايه تبديل شده است. در يک کلام، انتقاد از خود «پارلمانتاريزه» شده است. تاکنون کسی اين نکته را گوشزد نکرده که از ميان برداشتن نظام پارلمانی کار چندان آسانی هم نيست. پارلمانتاريزم «تلويحی» و «مکتوم» به مراتب خطرناکتر از نوع علنی آن است، زيرا نوع اول تمام مضّار نوع دوم را، بدون هيچ يک از مواهبِ آن، دربر دارد. اغلب، نظامِ حزبی «تلويحی»، يا به عبارت ديگر، پارلمانتاريزم «تلويحی و مکتوم»، در جايی ظاهر ميشود که انتظار آن کمتر ميرود. واضح است که يک فرم «ناب»، مانند پارلمانتاريزم، را نميتوان بدون ريشه کنی محتوای آن، يعنی فردگرايی، از ميان برداشت. البته اين فردگرايی را بايد در مفهوم دقيق کلمه، يعنی به مثابهء «تصرف فردی» سود و ابتکارِ عملِ اقتصادی از سوی سرمايه دار و به قصدِ سود شخصی، از ميان برداشت. انتقاد از خود رياکارانه دقيقاً وجه مشخصهء چنين اوضاعی است. آمار و ارقام نشاندهندهء روابط واقعی موجود اند. البته مگر آن که ادعا کنند هرگونه جنايتی ريشه کن شده و ارقام اين ادعا را نيز (شديداً) رد ميکنند.

کُل اين مسأله را بايد مخصوصاً در پرتو پارلمانتاريزم و نظام حزبی «تلويحی» مورد تجديدنظر قرار داد. کارکردِ اين نظام تلويحی، ماند کارکردِ «بازارِ سياه» و «بليطهای بخت آزمايی غيرِقانونی» در زمانيست که بخت آزمايی دولتی و بازارهای رسمی، به دليلی، تعطيل شده اند. از لحاظِ نظری، مهم اين است که نشان دهيم ميانِ خودکامه گی شکست خوردهء نظامهای قانونی و خودکامه گی جديد تفاوتی اساسی وجود دارد و در اين رابطه نميتوان صرفاً از واپسگرايی سخن گفت. به علاوه، بايد نشان داد که «پارلمانتاريزم سياه» حاصل ضرورتهای تاريخی شرايط فعليست و در نوع خود نوعی «پيشرفت» قلمداد ميشود و بازگشت به «پارلمانتاريزم» سنتی نوعی واپسگرايی ضدتاريخی خواهد بود، زيرا حتی در شرايطی که {پارلمانهای سنتی} رسماً در حالِ «فعاليت اند» باز هم در واقع همان پارلمانتاريزم سياه است که واقعاً مؤثر واقع ميشود. به نظرِ من مسأله را ميتوان با تکيه به مفهوم «هژمونی» و با رجعت به نظريهء «صنفگرايی» تبيين کرد. البته اين بار صنفگرايی را نبايد در مفهوم رژيم کهن به کار بست، بل که بايد در مفهوم جديدی به کار بُرد که بر حسب آن صنف نميتواند، به سياق گذشته، حدود و ثغورِ بسته و محدودی داشته باشد. (البته امروزه «صنفی بودن کارکردهای اجتماعی»، بدون محدوديتهای وراثتی و غيره، وجود دارد. ضمناً در گذشته نيز اين محدوديتها نسبی بود و تنها وجه بارز و علنی آن همان «امتيازهای قانونی» به شمار ميرفت.) در بحث پيرامون اين مسأله، بايد به دقت از هرگونه اشاره يی که احتمالاً حمل به کوچکترين حمايتی از خودکامه گی شود جداً احتراز جست و ميتوان با تأکيد بر سرشتِ «گذاری» پديده به اين هدف دست يافت.

(البته منظور از سرشت گذرا، کوتاه بودن دوران دوام آن نيست، بل که منظور تنها اين است که {پديدهء موردِ بحث} يک دورهء {تاريخی} را تشکيل نميدهد.) (در اين رابطه، بايد به خاطر داشت که معمولاً «يک دورهء تاريخی نبودن» را با «کوتاه» بودن دوران دوام يک پديده اشتباه ميکنند، حال آن که پديده يی ميتواند به رغم حيات تاريخی نسبتاً طولانی اش يک «دورهء تاريخی» نباشد؛ گاه نيروهای مُخرب برخی از رژيمها مورد ظن قرار نميگيرند، مخصوصاً زمانی که اين «قدرت» خود حاصل ضعف (تحميلی) ديگران است. در اين ارتباط بايد نظرهای سِزار رُسی را به خاطر آورد. «2» اين نظرها گرچه «در تحليل نهايی» نادرست بودند، ولی نوعی رياليزم مؤثر را نيز دربر داشتند.) پارلمانتاريزم «سياه» مطلبيست که ظاهراً پيرامون آن بايد به تفصيل بحث کرد. چنين بحثی، در ضمن، فُرصتی خواهد بود تا مفاهيم سياسی تشکيلدهندهء نظريهء «پارلمانی» را تبيين و تعريف کنيم. (در اين رابطه مقايسهء تجاربِ کشورهای مختلف جالب است: مثلاً، آيا تصفيهء لئون داويدوی {تروتسکی} «در عين حال» نمودی از تصفيهء پارلمانتاريزم سياهی نبود که بعد از انحلال پارلمانِ «رسمی» به وجود آمده بود؟) {دربارهء} واقعيت عينی و واقعيت قانونی: قدرتهايی که در جامعه در تعادلی ناپايدار قرار دارند، تبلور «قانونی» اين تعادلِ عمدتاً «اقتصادی» خود را در پارلمان مييابند؛ اين حوزهء قانونی را بايد نابود کرد، چرا که به کانون تشکُل و تهييج نيروهای بالقوه و خفتهء پيشين بدل ميشود. لذا، از ميان برداشتن اين کانون نمود (و طليعهء) تشديد مبارزات است و نی برعکس.

زمانی که مبارزه يی را ميتوان به شيوهء قانونی حل و فصل کرد، اين مبارزه قطعاً خطرناک نيست؛ مبارزه دقيقاً زمانی خطرناک ميشود که تداوم تعادل قانونی نامقدور تشخيص داده شود. (البته اين به آن معنا نيست که با از بين بردن هواسنج، هوا نيز از بين خواهد رفت.)

پانوشتها:

1- يکی از درونمايه های مهم تبليغات فاشيستها اين ادعا بود که در نظام فاشيستی، احزاب مخالف و نظام انتخاباتی، به سياق دموکراسی بورژوازی، ضرورتی ندارد، چرا که چنين نهادهايی انرژی و زمان فراوانی را اتلاف ميکنند و حاصلی جز سردرگمی و ترديد و تأخير به بار نمی آورند. به ادعای فاشيستها، نقش احزاب مخالف را در نظام فاشيستی (توتاليتار) نوعی «انتقاد از خود» به عهده ميگيرد. در اين بخش، گرامشی اين ادعای فاشيستها را مورد نقد و بررسی قرار داده است.

2- Caesar A. Rossi از زمان پيدايش نهضت فاشيستی، سزار رُسی از نزديکان موسولينی بود و اين همکاری و همه گانی تا 1924 ادامه داشت. در اين زمان، رُسی، که رييس دفتر مطبوعات موسولينی بود، در ارتباط با قتل يکی از رهبران سرشناس سياسی ايتاليا (ماتئوتی) مورد حمله و اتهام فاشيستها قرار گرفت و در نتيجه او از انتقاد موسولينی بريد و يادداشتهای خود را، که در آن از موسولينی و نهضت فاشيستی انتقاد شده بود، به احزاب و گروههای مخالف داد و آنان موجبات نشر گستردهء آن را فراهم آوردند. رُسی چنين اظهار نظر کرده بود که جو خفقان و بی قانونی حاصلِ ضعف و زبونی نظام فاشيستی بود.

فیس‌بوک
تویتر
لینکد‌این
تلگرام
واتس‌اپ