بپاخیز ای عزیزترینم
می دمد روشنائی ماه
این سرزمین می سوزد
و برای این سرزمین
چه کسانی که جان می بازند
کسی این داغ من را
نمی بینید و پذیرا نیست
و آیا برای این است که کوهها
و ستاره ها می گریند
بپاخیز ای عزیزترین ام
ای آهوی زخمی من
هنوز هم بر سر راه
بهار گذشته ام محو می شود
می دمد روشنائی ماه
می شود سرزمین ام خونین
بر انحنای لب های تو
چشمانم به کجا می نشیند
و این چندمین بهار ام است
که بدون آغاز پایان می یابد
و آیا برای این است که کوهها
و ستاره ها می گریند
بپاخیز ای عزیزترین ام
ای آهوی زخمی من
هنوز هم بر سر راه
بهار گذشته ام محو می شود.
«احمد کایا»