به یاد می آرمت آماندا

به یاد می آرمت آماندا:
در خیابانهای بارانی،
به سوی کارخانه می دویدی
– کارخانه‌ای که مانوئل درآن کار می کرد-
با لبخندی بر پهنای صورت
و باران در گیسوانت.
دیدارش می خواستی.
فقط پنج دقیقه،
تمام زندگیت در پنج دقیقه!
سوت کارخانه به صدا درآمده و
زمان بازگشت به کار است
و تو، با گام برداشتن‌ات
همه چیز را روشنایی می‌بخشی.
آن پنج دقیقه
چون گلی شکوفایت کردست.
به یاد می‌آرمت آماندا
در خیابان‌های بارانی.
هیچ چیز دیگر اهمیتی نداشت.
دیدارش می‌خواستی.
با لبخندی بر پهنای صورت
و باران در گیسوانت
هیچ چیز دیگر اهمیتی نداشت
دیدارش می‌خواستی.
و او، هوای مبارزه در سر، سر به کوه‌ها نهاد
او که هرگز حتی پشه‌ای را نیازرده بود.
سر به کوه‌ها نهاد اما و
در پنج دقیقه
همه چیز پایان یافت !
سوت کارخانه به صدا درآمده و
زمان بازگشت به کار است.
بسیاری لیک باز نخواهند گشت
و ……. مانوئل یکی از آن‌ها است.
به یاد می آرمت آماندا
در خیابان‌های بارانی
هیچ چیز دیگر اهمیتی نداشت
دیدارش می‌خواستی.
این ترانه، که بیان عشق یک زوج کارگر در زمینه‌ای از مبارزات کارگری است ، قبل از پیروزی انتخاباتی جنبش مردمی در شیلی و امید به رهایی از چنگال سرمایه تصنیف شده‌بود و دربرگیرنده‌ی خاطراتی از زندگی خودِ ویکتور خارا ست. مادر او آماندا نام داشت و پدرش مانوئل.
سر انجام پیروزی مردم در شیلی و حکومتی که توسط طبقه ی کارگر در حال پیشرفت به سوی هرچه دستاورد بیشتر بود، توسط آمریکا منهدم شد.و در نهایت «پینوشه» سیاهترین دوران زندگی را برای مردم شیلی ایجاد کرد که در آن هزاران کمونیست و کارگر انقلابی کشته و ناپدید شدند.
تراژدی نهفته در پس این ترانه امروز نیز به همان اندازه حقیقی است که در زمان نوشتن آن بود.

https://www.youtube.com/watch?v=EgKoG_pQLR0

فیس‌بوک
تویتر
لینکد‌این
تلگرام
واتس‌اپ