میگویند از یک بچه بازیگوش مکتب پرسیدند که بهترین اختراع انسان چی بود؟ زود پاسخ داد: «پنسل پاک».
پاک کردن آرام آرام حافظه جمعی و یا بیتفاوتی نسبت به آنالیز کردن پازلهای این حافظه، بدترین اتفاقی است که میتواند بیفتد. طالبان بیست و چهار سال پیش در چنین روزی واردکابل شدند و قدرت را در دست گرفتند. اعدام و تیرباران کردند، بارها سنگسار کردند، زندانی کردند، هر نوع حقی را زنان گرفتند و دین را به زور شلاق و تفنگ پیاده ساختند.
حافظه تاریخی و جمعی خیلیها از دوران طالبان و نیرویهای ماقبل آنها، یک لانگشات عمومی است. اما این نمای عمومی متشکل از هزاران پازلِ درد و تجربههای به شدت وحشتناک است که اگر دانه دانه آنالیز نشوند، درک درستی از جزییات این تصویر کلی و وضع امروز نخواهیم داشت.
ورود طالبان به کابل را هیچگاه فراموش نمیکنم. باوجود ممانعت مادر، بیرون رفتم. لشکر وحشی با موترهای تویوتای صحرا، تانک و وسایل نظامی. تلویزیونهای شکسته و آویزان شده در چهارراهی صدارت، مردی ریش نارنجی با شمشیری در دست که مقابل درب د افغانستان بانک ایستاده بود. دیدن جسد نجیب الله و برادرش که بر برج ترافیک آویزان شده بودند. رفتن به محل کار در افغان فیلم و بعد به سمت تلویزیون. قفل بزرگی که بر درب ساختمان استودیویهای تلویزیون ملی بسته بودند. هیچ زنی دیده نمیشد جز مردان.
نزدیک به یکسال از حضور طالبان را با مرگ تدریجی سپری کردیم. چندباری مخفیانه برای یک مستند فیلم گرفتم، استدیوم کابل و سکوت مرگبار شهر. در اوج بیپولی پدر، آمنه خواهرم و بی پولی خودم، سختترین روز، روزی بود که پدر و مادرم را مقابل اداره سرهمیاشت برای دریافت کمک مواد غذایی مثل روغن و لوبیا دیدم و سرباز طالب شلاق در دست و مردم را میزد. همه جا مىشد خشونت را دید.
وقتی ملا اسحاق نظامی رییس رادیو تلویزیون، ما را از افغان فیلم برای شرح برنامههای شان خواست، منکر خشونت بود اما اجرای شریعت را یک اصل مهم امارت اسلامی میدانست. موضوعی که اکنون هم بر آن تاکید دارند. تازه ملا اسحاق نظامی معتدلترین آنها بود که آمد و گفت فیلمهای آرشیف افغان فیلم را پنهان کنید.
با پدر به پاکستان رفتیم اما آنجا نشد. برمک را در خیابانهای پشاور دیدم. هر دو چپلک پلاستیکی به پا داشتیم. برگشت من و پدر به کابل و سپس مهاجرت خانوادگی از راه زمینی به ایران.
بسادگی نمیتوان از کنار روزهای سیاه تاریخ طالبان گذشت و فراموش کرد. ما فراموش نمیکنیم و هزاران روایت عینی از جنایات طالبان از سوی کسانی که آنزمان در افغانستان بودند وجود دارد.
بارها تلاش بر این بوده و است که حافظه فردی و جمعی از تجربههای خشونت از یک گروه یا جریانهای درگیر خشونت را پاک کنند. این کار در مورد نیرویهای ماقبل طالبان هم صورت گرفت و بسیاریها درین بیست سال اخیر تبدیل به موجودات منزه و قابل عزت شدند.
حکمتیار «قصاب کابل» با آنهمه جنایات، اکنون در دل شهری خانه دارد که او ساکنان آنرا چهل سال تمام کشت. چه با راکت و هاوان و چه با تروریست انتحاری و انفجاری خودش. این قصاب معذرت نخواست بل کاندیدای انتخابات شد، هر روز تریبون رسانهها در اختیارش است و تلاش دارد تا ذهن کثیف خودش را با استفاده از فضای آزاد، تبلیغ کند، تهدید کند و در آرزوی حکومت اخوانیها باشد. عین ماجرا در مورد طالبان است. يعنى پاک کردن آرام آرام حافظه تاریخی مردم و یا تعدیل آن.
قربانیان خشونتها همیشه در افغانستان نادیده گرفته شدند و در عوض به قاتلین آنها میدان داده شد، آنها از زندانها آزاد شدند و جایگاه و پایگاه شان وسیعتر شد. آنچه غمانگیز است اینکه میزان مراجعه به دادههای ثبت شده در حافظه از تجارب عینی فردی و جمعی و میزان آموختن از آن کم است. در مواردی زیادی هم این حافظه دچار جزماندیشی و بازگشت به سوراخهای کهنه و سنتمحور میشود. گاهی هم حافظهی جمعی و تاریخی را به راحتی حک میکنند.
شاملو برای حافظه جمعی و تاریخی در ایران حرفی زده بود که شاید جالب باشد و فکر کنم میتواند اکثر کشورهای منطقه را شامل شود.
شاملو گفته بود: « تاریخ نشان داده که توده، حافظهی تاریخی خوبی ندارند. حافظهی جمعی ندارند. از تجربیات عینی اجتماعیاش چیزی نیاموخته و از آن برای بهبود بهره درست نگرفته است. در نتیجه هرجا کارد به استخوان رسیده است، به پهلو غلتیده، از ابتذالی به ابتذال دیگر».
اگر نمیخواهیم به ابتذال حاکمیت و وحشت دوران طالبان تن دهیم، نسبت به پازلهای حافظهی جمعی و تاریخی خود بی تفاوت نباشیم، آنالیزش کنیم و در برابر جریان سرکوب، حذف و وحشت تاریخی حرف بزنیم.
تصویر از فیلمانیمیشن «چلچلههای کابل»