خاستگاه و منشا شرارت بشر چیست؟ این یک پرسش بسیار کلی است و باید تدقیق شود. برای درک منشا شرارت، ما نیازمند یک پژوهش فلسفی هستیم. این مقاله یک تمرین فلسفی برای ماست تا بتوانیم، موضوع مشخصی مانند شرارت را به درستی مورد تفحص فلسفی قرار دهیم.
اولین وظیفه ما این است که مفهوم «شر» (evil) را بررسی کنیم و از آن یک تعریف بدست دهیم. پیش از هرچیز باید شرارت انسانی یا اخلاقی (moral evil) را از شرارت طبیعی (natural evil) تمیز دهیم. منظور ما در اینجا مصایب و فجایعی نیست که از سوی طبیعت بر انسان وارد می شود مانند مرگ، بیماری، سیل، طوفان، زلزله و دیگر بلایای طبیعی. منظور ما مشخصا شرارتی است که از رفتار انسان حاصل میشود. همچنین ما در اینجا نگاهی سکولار به مفهوم شر داریم و منشا آنرا در موجودات ماورا طبیعی مانند شیطان، خدا یا گناه نخستین انسان نمی جوییم.
بسیار خوب، حالا چگونه می توانیم شرارت را تعریف کنیم؟ برخی از فیلسوفان در واقع نسبت به ضررهای استفاده از مفهوم شر، تذکر داده اند و حتی پیشنهاد کرده اند که این مفهوم را کنار بگذاریم زیرا می تواند مضر و خطرناک باشد. برای مثال، افراد خطاکار در جامعه شر خوانده شده و این تداعی نزد مردم حاصل می شود که ایشان ذاتا شر، اصلاح ناپذیر و از اینرو مستوجب اشد مجازات هستند. مسلما این کاربرد مفهوم شر برای حقوق انسانی ما مضر است زیرا ما نمی خواهیم انسانها را براساس خیر و شر دسته بندی کنیم و از برخی انسانها که در واقع قربانی شرایط هستند، یک هیولا بسازیم. پس لازم است که درباره کاربرد محافظه کاران و مذهبی از مفهوم شر، تذکر بدهیم.
من در اینجا معنای گسترده تری از مفهوم شر را مد نظر دارم. یعنی نه تنها اعمال وحشیانه و سبعانه مانند جنایت و کشتار و تجاوز و غارت گری بلکه حسادت، بخل، بدجنسی کوچک، خبرچینی و را نیز شامل می شود و فعلا قبول می کنیم که این دو تنها در کمیت با هم متفاوت اند و از حیث کیفیت در یک مقوله قرار دارند.
امانوئل کانت، به نوعی تقریبا غیرمستقیم شرارت را عمل بد با نیت بد تعریف می کند. وی معتقد است که اصولا انسان اراده آزاد دارد و بنابراین در معرض انتخابی است بین منفعت خودخواهانه خویش و رعایت اصول اخلاقی. از این جهت، رفتار انسانی را می توان به سه دسته تقسیم کرد: 1. کسانی که نیت خیر (مطابق اخلاق) دارند اما به خاطر سستی و نادانی، دچار عمل بد می شوند. 2. کسانی که نیت غیراخلاقی خود را با اصولا اخلاقی ترکیب کرده و عملی خیر را انجام می دهند، برای مثال فردی را تصور کنید که برای ریاکاری، به فقیری کمک می کند. 3. کسانی که هم نیت بد دارند و هم عمل بد انجام می دهند. نزد کانت، دومین دسته حتی از اولین دسته بدتر اند، زیرا نیت مهمتر از عمل است. همچنین سومین نوع عمل را می توان بالاترین درجه شرارت دانست. وی در کتاب «مذهب در حیطه محدودیت های خرد محض» می نویسد:
« ما میتوانیم سه سطح متفاوت در ظرفیت انجام شرارت را تمیز دهیم یعنی در میل طبیعی به شر: 1) ضعف قلب انسان در مشاهده عام این اصل اخلاقی مورد قبول همگان یعنی خطا در ماهیت انسان. 2) میل طبیعی برای آمیختن امر غیراخلاقی با انگیزههای اخلاقی (که شرارت است حتی وقتی با نیت نیک و تحت اصول اخلاقی نیک انجام شود.) یعنی ناخالصی، 3) میل طبیعی به پذیرش اصول بد یعنی شرارت ماهیت بشر یا قلب وی. »( Kant, 1793, “Religion within the Limits of Bare Reason”. First essay, Page14)
اجازه بدهید از دیدگاه ذات گرایانه کانت گذر کنیم و این تعریف ولو مبهم و قابل نقد از شر به مثابه «عمل بد با نیت بد» را بپذیریم. عمل بد را عملی تعریف می کنیم که به دیگران آسیب می رساند یا قصد آسیب رساندن به ایشان را دارد یا اینکه نسبت به مصایب ایشان تا حد غیرقابل توجیهی بی تفاوت و بی توجه است. نیت بد، را نیتی می دانیم که از خودخواهی، خودپسندی یا لذت بیمارگونه از عمل بد از سوی فرد نشات می گیرد.
اما هر صفتی که به عنوان منشا نیت بد به کار ببریم در نهایت منفعت شخصی است. پس نیت بد ریشه در منفعت شخصی دارد.
اما ما به نتیجه بسیار غلطی رسیده ایم. منفعت شخصی، الزاما چیز بدی نیست. بسیاری از اعمال ما در جهت پیگیری منافع شخصی ماست و در بسیاری از موارد این منفعت شخصی، باعث اعمال خیر یا بی ضرر می شود. پس در اینجا باید عامل دیگری باشد که گاهی باعث می شود منفعت شخصی به نیت بد و عمل بد منجر شود و گاهی به عمل خیر. در نتیجه، منطقا، منفعت شخصی نمی تواند دلیل و منشا نهایی شرارت باشد.
برای مثال، ما شرورانه ترین اعمال مانند اعمال وحشیانه داعش را می توانیم با منفعت شخصی تروریست ها توضیح دهیم. نیت آنها در نهایت، پیگیری یک منفعت شخصی ولو خیالی و موهوم یعنی بهره مندی از بهشت و هفتاد و دو حوری است! منفعت شخصی می تواند دستیابی به قدرت، شهرت، ثروت و در نهایت لذت بیشتر باشد. اما اینها ذاتا چیزها شرورانه ای نیستند (خیلی از فیلسوفان اخلاق در همین جا دچار این نتیجه گیری عجولانه می شوند که منافع مادی را منشا شرارت بدانند، فهرست این فیلسوفان سنتی اخلاق از شمار بیرون است.) پس معمای ما اینجاست که چیست آن عامل دیگری که باعث می شود گاهی منفعت شخصی به شرارت منجر شود و گاهی ضروری بوده و در نتیجه خیر یا بی ضرر باشد؟
یک گزینه دم دستی برای این عامل مرموز، جهالت است. می توانیم بگوییم که جهالت و نادانی فرد است که باعث می شود وی برای منفعت شخصی اش، اعمال شرورانه انجام دهد. فرد حکیم، اگرچه او نیز پیرو منافع و لذات خویش است (برای مثال استدلال اپیکور را در نظر آورید)، اما به خوبی متوجه هست که اعمال شرورانه سعادت و خوشبختی وی را به ارمغان نمی آورند. پس آن عاملی که منفعت طلبی فردی را به عمل شرورانه مبدل می کند، جهالت فرد است.
این پاسخ کاملا قابل اعتراض است. اگرچه در برخی یا شاید بسیاری از موارد، نادانی افراد منفعت طلب (خصوصا منافع کوتاه مدت) آنها را به ارتکاب اعمال شرورانه می کشاند. اما ما کاملا می توانیم مثال هایی را مد نظر قرار دهیم که فردی برای پیگیری منافع شخصی خویش با هوش و ذکاوت تمام، به شرارت دست زده و به سعادت مورد نظر خویش نیز رسیده است بی آنکه برای اعمال خود عقوبت دیده باشد. ادبیات و داستانها تمایل زیادی دارند که این امکان را نادیده بگیرند و به ما بقبولانند که عمل شر بی مکافات نخواهد ماند. بسیاری دوست دارند به چیزی به نام کارما یا اگر مذهبی باشند، به عدل الهی باور داشته باشند. اما از لحاظ فلسفی و منطقی، این پنداخلاقی (maxim) غیر قابل اثبات است. ما نمی توانیم بی دلیل بپذیریم که واقعا عمل شرورانه، جاهلانه است زیرا فرد در نهایت متضرر خواهد شد.
پس گزینه مورد نظر ما یعنی جهالت فردی رد شد. حالا نوبت این است که من نظریه شخصی خودم را وارد بحث کنم. نه جهالت فردی، بلکه جهالت کل و ناعقلانیت کل (جمیع انسانها یا ناعقلانیت اجتماعی و تاریخی) است که باعث می شود منفعت طلبی فردی به عمل شرورانه مبدل شود. در واقع دلیل اینکه منفعت طلبی فردی به شرارت می انجامد، الزاما ناعقلانیت و جهالت خود فرد شرور نیست، بلکه الزاما ناعقلانیت و جهالت کل جامعه یا نظامی است که وی در آن عمل را انجام داده است.
این پاسخ من است و جهالت فردی را با جهالت کل جایگزین کرده ام. اکنون نوبت استدلال می رسد:
1. شر عملی است که ممکن است به نفع فرد شرور باشد اما حتما به ضرر دیگران است. زیرا اگر این عمل به ضرر هیچ کسی (چه کل انسانها و چه برخی از آنها) نباشد، دیگر عمل شرورانه ای نیست بلکه عملی خیر خواهد بود. پس، عمل شرورانه، نمی تواند به نفع جمیع انسانها باشد و دست کم یک یا چند نفر (از جمله خود فرد شرور) باید از آن آسیب ببیند.
2. اگر تنها خود فرد شرور متضرر شود، پس وی جهالت فردی دارد. درغیر این صورت دو حالت پیش می آید: آیا دیگران (یعنی هرکسی به جز فرد شرور) می توانند وی را از عملش بازدارند و شرارت را نابود کنند یا نمی توانند.
3. اگر می توانند و بازنمی دارند، پس جاهل هستند زیرا خلاف منافع خود عمل کرده اند. اگر می خواهند اما نمی توانند بازدارند، پس شرایطی که در آن زیست می کنند ناعقلانی است زیرا در برابر این شرایط X، شرایط دیگری مانند Y قابل تصور است که همه از آن منتفع شوند یا بخش بیشتری از آنچه در شرایط X حاکم است، منتفع شوند. اگر این شرایط جایگزین Y ممکن نباشد پس عمل دیگر شرورانه نیست زیرا ناگزیر است.
پس عامل اصلی شرارت، نه منفعت طلبی فردی، بلکه یا جهالت اعضای جامعه است یا ناعقلانیت سیستم و نظامی که در آن زندگی میکنند. ما در اینجا یک گام، به درک فلسفه مارکسیسم نزدیک می شویم. مارکسیسم، دلیل شرارت موجود مانند استثمار و بی عدالتی را در ناعقلانیت نهفته در نظام سرمایه داری می بیند که باعث می شود معیشت و زیست اکثریت مردم وابسته به سودجویی اقلیت سرمایه دار باشد. البته نه تنها ناعقلانیت سیستم، بلکه جهالت اکثریت ( که تحت تاثیر ایدئولوژی بورژوایی قرار دارند و منجر به ناآگاهی سیاسی طبقه کارگر می شود) نیز عامل مهم دیگری است. اما هرچه هست شرارت را نباید صرفا در منفعت فردی و یا جهالت فرد شرور جستجو کرد. ما باید از نقطه نگاه کل به قضیه نگاه کنیم و فقط از این زاویه است که معما حل می شود.
حال بیاییم نتایج پژوهش فلسفی خودمان را به محک بگذاریم. برای مثال، آیا آزادی فردی می تواند منجر به شرارت شود؟ لیبرالیست ها قبول دارند که آزادی فردی (آزادی سرمایه داران در بازار آزاد) می تواند منجر به نابرابری در جامعه شود اما آزادی فردی مرجح است بر بی عدالتی و نابرابری. چگونه ممکن است از آزادی فردی، شرارتی همچون بی عدالتی حاصل شود؟ مطابق نظریه ما، شرارت بی عدالتی ممکن نیست ناشی از آزادی در پیگیری منفعت فردی باشد، بلکه حتما ناشی از دو چیز است: 1. ناعقلانیت در کل سیستم. 2. جهالت اکثریت. زیرا همانطور که اثبات شد، جایی که منفعت فردی به شرارت تبدیل شود، پس یک جهالت یا ناعقلانیت در کل (و نه در فرد) وجود دارد که باعث می شود عمل مطابق منافع فردی، به شرارت ختم شود.
پس سرمنشا شرارت در نهایت ناعقلانیت است که هم در افراد بروز می یابد و هم در جامعه و نظام اجتماعی. این بروزات هر دو همراستا و همگام با هم هستند. نه طبیعت، نه شیطان، نه منفعت طلبی، نه حرص و طمع، نه خودخواهی و …بلکه جهالت و ناعقلانیت همه افراد و کل (ناعقلانیت تاریخی و اجتماعی که در سیستم ها بروز می یابد) سرمنشا شرارت است. ما به پاسخ نهایی سئوال خود رسیده ایم.
