دخترزاده شدم

من دختر زاده شدم
تا عروسک و جاردو بدستم دهند
طراز پیرهن مردان را زر کشم
وغبار خانه بروبم
برادرم در کوچه بازی می کند
برادرم با دوچره به کوچه میزند.
من درکنج خانه می مانم

من دختر زاده شدم
در فصل سوال و جست وجو
چرایم بی جواب ماند و
جست و جوهایم بی حاصل.

برادرم در خم وپیچ کوچه ها
در بازی با خاک و سنگ
زندگی تجربه می کند.
تجربه من از دیوارها برنمی گذرد.
من کوچه ها را نمی شناسم.
من دختر زاده شدم
تا در طلوع بلوغ
چشم وحشت زده ام
چون چشم آهوئی بی قرار
رازمرابرملا کند.
برادرم امشب به خانه نیامد
او دیگر برای خود مردی ست.
من دخترزاده شدم
تادرپس هرجنگی بازنده باشم
ودر اطاله صلح قربانی شوم.
درجنگ
سربازن مغول و نوچگان تیمور
غریودرد مرا در گنبد مینای آسمان طنین افکن کنند.
در صلح امیر وخادمانش
در پس هرچنگی
خواهرانم جامه پلشت فاحشگان را برتن می کنند
در آرامش صلح
در مجلس عشرت سروران خویش ساغر می گردانند.
من
آری
دختر زاده شدم.

 

مهرنوش قدریان

فیس‌بوک
تویتر
لینکد‌این
تلگرام
واتس‌اپ