دين

مذهب ترياک خلق است. اين سخن حکيمانه مارکس، ستون فقرات کل جهان بينی مارکسیزم را در مورد مساله دين تشکيل می دهد. مارکسيزم، تمام اديان و کليساها و تمام تشکيلات مذهبی را همواره به عنوان ارگان های ارتجاع بورژوازی – که می خواهند از استثمار دفاع کرده و طبقه کارگر را تحقير و منحرف نمايند – تلقی می کند.

فقط مبارزه طبقاتی توده های کارگر – که وسيع ترين اقشار پرولتاريا به طور همه جانبه ای به پراتيک انقلابی و آگاهانه اجتماعی می کشاند – قادر خواهد بود که توده های تحت ستم را واقعا از يوغ مذهب نجات بدهد.
انگلس ايده بظاهر انقلابی دروينگ – مبنی بر ممنوع کردن مذهب در جامعه سو سياليستی را – قاطعانه محکوم می کند. از نظر انگلس چنين اعلان جنگی به مذهب به معنی “از بيسمارک هم بيسما رک تر بودن است”. انگلس از حزب کارگر می خواهد که اين حزب با يستی درک کند که با شکيبا ئی به تشکل و روشنگری پرولتاريا بپردازند و معتقد است که اين امر منجر به از بين رفتن دين خواهد شد.
سوسيال دمکراسی، مذهب را در مقابل دولت بعنوان يک امر خصوصی تلقی می کرد. اما به هيچ وجه در مقابل خود و به هيچ وجه در مقابل مارکسيزم و به هيچ وجه در مقابل حزب کارگر (مذهب را يک امر خصوصی تلقی نمی کرد).
مبارزه عليه مذهب را نبايد به تبليغات انتزاعی – ايده ئولوژيک محدود نمود و منحصر ساخت، بلکه بايد با به پراتيک مشخص جنبش طبقا تی ای که هدف آن از بين بردن ريشه های مذهب می باشد، ربط داد.
امروز عميق ترين ريشه های مذهب در ستم اجتماعی بر توده های زحمتکش و ناتوانی آنها دربرابر نيروهای لجام گسيخته سرمايه نهفته است که هر روز و هر ساعت مصائبی هزاران بدترو دردناکتر و مشقاتی بمراتب غير انسانی تر از هر حادثه غير عادی ديگر از قبيل جنگ و زلزله و غيره بر انسان های زحمتکش عادی روا می دارند.
“خدايان در اثر ترس بوجود آمده اند”، ترس از قدرت عنان گسيخته سرمايه. عنان گسيخته، زيرا عمل آن نمی تواند بوسيله توده های خلق پيش بينی شود و پرولتاريا و مالک کوچک را در هر قدم زندگيش، به ورشکستگی ناگهانی و غيره منتظره و تصادفی و تکدی و دريوزگی و فحشا و مرگ در اثر گرسنگی، تهديد می نمايد و واقعا نيز چنين می کند.
تا وقتی که توده های له شده بوسيله کار اجباری سرمايه داری، وابسته به قدرت های لجام گسيخته و ويرانگر سرمايه داری باشند، تا زمانی که اين توده ها خودشان فرا نگرفته باشند که متحد و متشکل و طبق برنامه، اين ريشه يعنی سلطه سرمايه را آگاهانه در تمام اشکال آن، از بين ببرند، تا آن زمان هيچ گونه جزوه آموزنده ای نمی تواند اين توده ها را از دست مذهب خلاص کند.
تبليغ آتئيستی سوسيال دمکراسی، بايستی تابع وظيفه اصلی آن باشد: يعنی بسط مبارزه طبقاتی توده های استثمار شده عليه استثمارگران. تبليغ تئوريک آتئيسم يعنی از بين بردن اعتقادات مذهبی اقشار مشخص از پرولتاريار، از موفقيت مسير و شرايط مبارزه طبقاتی اين اقشار، به معنی طرز تفکر غير ديالکتيکی است، به معنی تبديل يک مرز نسبی و متغير، به يک مرز مطلق است، به معنی از هم گسستن قهر آميز چيزی است که در يک وافعيت زنده، به طور جدائی ناپذيری به هم مربوط می باشند. مثا لی می آوريم: فرض می کنيم که پرولتاريای يک منطقه مشخص و يک رشته صنعتی مشخص تجزيه می شوند به يک قشر مترقی از سوسيال دمکرات های نسبتا آگاه که بديهتا آتيست می باشند – و يک قشر از کارگران عقب افتاده که هنوز با روستا و روستائيان مربوط می باشند، به خدا اعتقاد دارند، به کليسا می روند و حتي تحت تاثير مستقيم روحانيون ده قرار دارند و فرضا يک اتحاديه کارگری مسيحی تاسيس می کنند. و باز هم فرض می کنيم که مبارزه اقتصادی، در اين منطقه به يک اعتصاب انجاميده است. در چنين حالتی، فرد مارکسيست موظف است که موفقيت جنبش اعتصابی را مهم تر از هر چيز بداند، با قاطعيت عليه انشعاب کارگران در اين مبارزه فعاليت نمايد و قاطعانه بر ضد اين انشعاب مبارزه کند. در چنين شرايطی، تبليغ آتئيستی می تواند کاملا زائد و حتی زيانبخش باشد، نه از نقطه نظر ملاحظات کوته بينانه در رابطه با ايجاد رعب در اقشار عقب افتاده، در رابطه با باختن انتخابات و غيره، بلکه از نقطه نظر پيشرفت واقعی مبارزه طبقاتی که در مناسبات جامعه مدرن سرمايه داری صد بار، بهتر از تبليغات صرفا آتئيستی، فرد معتقد به مسيحت را به سوی سوسيال دمکراسی جلب خواهد کرد. يک مبلغ آتئيست، در اين گونه مواقع و در چنين شرايطی، فقط راه کشيش ها و روحانيونی را هموار می کند که بهترين آرزويشان اين است که کارگران به جای آن که بر سر شرکت در اعتصاب با هم کنار بييند، بر سر مسئله اعتقاد به خدا از هم جدا شوند. يک فرد آنارشيست که جنگ بر ضد خدا را بهر قيمت موعظه می کند، در واقع به کشيش ها و بورژوازی کمک کرده است (همان طور که آنارشيست ها در حقيقت همواره به بورژوازی کمک می کنند).
يک مارکسيست بايد ماترياليست يعنی دشمن مذهب باشد، ليکن مارکسيست بايد ماترياليست يعنی دشمن مذهب باشد. اما يک ماترياليست ديالکتيک، مبارزه عليه مذهب را انتزاعی و بر اساس يک تبيلغ آبستره و صرفا تئوريکی که همواره يکسان باشد انجام نمی دهد، بلکه آن را بطور مشخص بر پايه مبارزه طبقاتی – و همان گونه که در عالم واقعيت صورت می گيرد و توده ها را بيشتر و بهتر تعليم می دهند – به انجام می رساند. يک مارکسيست بايد بتواند تمام يک موقعيت مشخص را در نظر بگيرد و همواره مرز آنارشيسم و اپورتونيزم را بشناسد (اين مرز، نسبی، متحرک و تغيير پذير است).

فیس‌بوک
تویتر
لینکد‌این
تلگرام
واتس‌اپ