هرگز فکرش را هم نمی کردم تا آنجا عمر کنم که صدای ملت های جهان و از جمله ملت مصر را بشنوم که در خیابان فریاد می زنند: «الشعب یرید اسقاط النظام» (ملت خواستار سرنگونی نظام است).
در دوران کودکی آرزوی سرنگونی پادشاه و شیخ الازهر را داشتم؛ کسی که در نمازهای جمعه برای حفظ پادشاه نیکوکار دعا می کرد. روزنامه نگاران، نویسندگان و نوازندگان نیز برای پادشاه معظم به نوعی دیگر دعا می کردند اما سرانجام او سقوط کرد و معلوم شد همه آنهایی که او را ستایش می کردند انسان های فاسد و فریبکاری بودند. دنیایی دیوانه که گویی نیروهای پنهان و ارواح اجنه آن را اداره می کند. اگر تو مسوول برملا کردن فساد باشی و آن را کشف کنی، مقصر تو هستی نه فساد. اگر جزو کسانی بودی که خواستار نوسازی فکر دینی باشی، تو باید مجازات شوی نه متحجران الازهر. اگر زنی بودی و عمرت را در راه خدمت مقدس به خانواده صرف کردی و بعد همسرت در پارلمان سوگند بخورد که طلاق گرفته است تو قربانی هستی نه او. در عوض اگر سرمایه داری بودی که میلیاردها دلار از بازار سیاه به دست آورده بودی و بعد با همان اموال وارد پارلمان می شدی، یک وطن پرست لیبرال و محترم بودی!
در کودکی درباره یکی از نزدیکانم شنیدم که به او دیوانه می گویند. اما او مُرد پیش از آنکه بفهمد خردمندترین عضو خانواده ماست. برای این به او دیوانه می گفتند که از همسرش (که تقریبا نیم قرن ازاو بزرگ تر بود) گریخته بود و بدون هیچ خانواده و فرزندی تا آخر عمر تنها زندگی می کرد. در ابتدای زندگی پزشکی ام، مقامات هر پزشکی را که تابع نظام نبود مجازات کرده و او را به بیمارستانی روانی یا بیماری های مسری می فرستادند تا مرض سل، جذام یا جنون بگیرد و از شرش خلاص شوند. من یک فصل از زندگی ام را در همین فضاها گذراندم بدون اینکه دچار بیماری شوم، بر عکس توانمندی هایم بیشتر شد.
از شانس خوبم، یک دوره را در یک بیمارستان روانی بودم. یکی از بیماران شب ناگهان بر می خاست و فریاد می کشید: «الشعب یرید اسقاط النظام!» یک بار از او پرسیدم: منظورت از ملت (الشعب) چیست؟ گفت: ملت یعنی من. مصر من هستم. بعد با دو چشمان زل زده اش به من خیره شد و پرسید: من دیوانه ام؟ به او گفتم: تو کم عقل تر از سران بزرگ دولت ها نیستی، از جمله ژنرال دوگل که گفت من فرانسه ام یا سادات که خودش را جمهوری بزرگ مصر می دانست.
من یک بار رمانی نوشتم به اسم «بهشت و ابلیس» که حوادث آن در یک بیمارستان می گذشت. در آن کتاب یکی از بیماران می پنداشت پروردگار شده است و بقیه اعم از مردان و زنان همه بردگان و کنیزانش. یک بار در شب با بیمار دیگری برخورد می کند که فکر می کرد ابلیس است. پروردگار ابلیس را بیدار و به او می گوید: راست است که تو مشغولی؟ ابلیس جواب می دهد: چه مشغولی سرورم، می خواهم بروم بخوابم. دیوانه اول عصبانی شده و می گوید: اگر تو می روی بخوابی پس چه کسی مردم را وسوسه کند؟ ابلیس جواب می دهد: مردم خودشان خواب هستند پس دیگر لزومی ندارد وسوسه شان کنم؟ دیوانه اولی با فریاد می گوید: نه، حتما باید وسوسه شان کنی! آخر الاغ اگر وسوسه شان نکنی من چه کسی را مجازات کنم و به جهنم بیاندازم؟ ابلیس لحاف را روی خودش می کشد و می گوید: سرورم برو سراغ یک دیوانه دیگر!
یکی از نمایندگان مجلس گفت: زنان مصر به همه حقوق شان دست پیدا کردند، چون او در انتخابات پیروز شده بود. پنداری او هم می گفت: من یعنی همه زنان! من یعنی مصر! من یعنی فرانسه! اگر این نماینده تاریخ را خوانده بود می دانست پارلمان ها نه دموکراسی می آورند و نه عدالت برای زنان. هرگز ملتی در تاریخ با انتخابات یا پارلمان رهایی پیدا نکرده است، بلکه فقط با انقلاب های مردمی و از خارج از پارلمان.
امروزه میلیون ها نفر دارند فریاد می زنند: الشعب یرید اسقاط النظام. نیروهای پلیس به سمت شان شلیک می کنند. لجوج ترین امپراتوری ها سرنگون می شوند اما ملت ها باقی می مانند. نظام سرمایه داری پدرسالارانه شکست خورده است. این نظام نتوانست آزادی، عدالت و کرامت انسانی را به ملت ها بدهد. بزرگ ترین دستاوردهایش جنگ، جاسوسی، چپاول، بحران ها و فجایع، بیماری، فقر و آوارگی بوده است. آمارها را نگاه کنید: ۹۹ درصد چیزی ندارند و تنها یک درصد صاحب همه چیز هستند. مردی که ۹۰ سال دارد می رود بازار و به نام قانون و شرع یک دختر بچه را می خرد. پایه های نظام ها دارد با انقلاب های زنان، جوانان و حتی کودکان فرومی ریزد.
فساد پنهان در دولت های بزرگ برملا می شود. دژهای مقدس از جمله واتیکان در رم، کاخ سفید در واشنگتن و کنست در اسراییل فرو می ریزد. کودکان و دختران فلسطینی با کاردهای آشپزخانه می جنگند. زنان، کنست و واتیکان را اشغال خواهند کرد، تا آن جا که زن اروپایی به مقام پاپی برسد. مقامی که از دوران نخستین گناه حوا تاکنون در انحصار مردان بوده است.