شما نه خواستار شهرت بودید نه خواستار اشک
نه خواستار مرثیه نه خواستار نیایش مردگان
یازده سال چون باد گذشت یازده سال
شما تنها سلاح تان را به کار برده بودید
چشمان پارتیزان ها به مرگ کور نمی شود
نگارهایتان را بر دیوارهای شهر ما کوبیده بودند
سیاه از ریش و از شب ژولیده تهدید آمیز
دیوارکوبی که به لکه ای خون می ماند
از آن روی که تلفظ نام هایتان دشوار است
اثرش به وحشت انداختن رهگذران بود
گویی کسی ترجیحا شما را فرانسوی نمی دید
مردم روز هنگام چشمی برای دیدن شما نداشتند
به زمان آتش بس اما انگشتانی سرگردان
زیر نگارهایتان نوشته بودند “مردند برای فرانسه”
و از آن پس بامدادان محزون دگرگون شدند
همه چیز به رنگ یکدست برفکی بود
اواخر فوریه برای آخرین نفس های شما
در آن دم بود که یکی از شما به آرامی گفت
خوشا همه خوشا آنانی که زنده می مانند
من می میرم بی هیچ کینه ای به ملت آلمان
بدرود رنج و لذت بدرود تمامی گل ها
بدرود زندگی بدرود نور و باد
خوشبخت به خانه ی بخت برو و مرا به یاد آر گاهی
تویی که در زیبایی دنیا باقی می مانی
هنگامی که دیرتر همه چیز در اریوان به پایان می رسد
تپه روشن است از آفتاب پرنور زمستانی
چه زیباست زندگی و چه دلم شکسته
عدالت بر قدم های پیروز ما بازمی گردد
زیبای من ای عشق من یتیم من
می گویمت زندگی کن و پسری بیاور به دنیا
بیست و سه تن بودند آن دم که شکفتند تفنگ ها
بیست و سه تن دلداده پیش از موعود
بیست و سه تن بیگانه و با این حال برادران مان
بیست و سه عاشق زندگی تا حد مردن
بیست وسه تنی که فریاد زدند فرانسه و فروریختن
“لویی آراگون”
ترجمه: تینوش نظم جو – مهشاد مخبری