زیبایی شناسی مرگ
زیبایی شناسی مرگ

در این مطلب به طور خلاصه به بررسی زیبایی شناسانه ی مرگ می پردازم. مرگ در کشورهای اسلامزده نه یک اتفاق طبیعی، حادثه یی که برای هر کس دیر یا زود اتفاق می افتد، بلکه بیشتر محملی برای پیچاندن مردگان در هاله یی از مقدسات و توهمات عرفانی و مذهبی است. مرده پرستی نقطه مقابل زنده کشی نیست، بلکه عین زنده کشی است. انسان ها تا زمانی که زنده اند، در جوامع ما کمترین ارزشی ندارند، اما به محض اینکه می میرند، قهرمان می شوند. برایشان تاریخ جعلی درست می کنند. وقتی از لمپن ها قهرمان ساخته می شود و هزاران نفر بر سر قبر یک آدمکش سکسیست مثل احمد ایرانی موسوم به احا چته (راهزن) در مریوان حاضر می شوند و بر روی جنازه ی متعفن این آدمکش قاتل اشک می ریزند، باید متوجه شد که یک جای کار می لنگد. مساله این است که مناسبات اجتماعی در جامعه ی ما آغشته به خرافات دین اسلام و مذهب شیعه و سنی و غیره است و این خرافات انچنان بر روی زندگی انسان ها تاثیر گذاشته است، که مرگ انسان را تبدیل به قهرمان می کند.
در جوامع غربی برعکس مرگ به عنوان یک پدیده ی کاملا طبیعی همچون افزایش سن، پیری و غیره در نظر گرفته می شود و همین مساله باعث می شود که انسان ها در هنگام خاک سپاری عزیزانشان تا حدود زیادی واقع بینانه به اشتباهات و نقاط مثبت و منفی شان اشاره کنند و به جای گریه و زاری و خودزنی با هم دیگر یک استکان مشروب بنوشند.
من به شدت از شرکت در مراسم ختم و “فاتحه خوانی” و خاکسپاری دوری می کنم، نه به این خاطر که جان انسان ها برایم مهم نیست، بلکه به این خاطر که تحمل فضای وداع با مردگان را ندارم. بسیار سخت است زمانی که یک عزیزی را از دست می دهی و دیگر مطمئنی هیچ وقت او را نخواهی دید، جنازه ی او را به قبرستان همراهی کنی و خاکسپاری او را مشاهده کنی.
مساله یی که مرا وادار کرد با تمام مشغله های شخصی و سیاسی این یادداشت را بنویسم، مرگ فریبرز رئیس داناست. من فریبرز رئیس دانا را دورادور می شناختم و از مرگش بسیار ناراحت شدم، هرچند هیچ وقت او را از نزدیک ندیده بودم، ولی با مواضعش اشنایی داشتم و همیشه او را در جناح راست جنبش کارگری (سوسیال دمکراسی غیر انقلابی) قرار می دادم. او بی گمان دلش برای کارگران می سوخت و انگیزه های هومانیستی داشت، اما سیاستی که او دنبال می کرد، در عمل در تقابل با رهایی کارگران از کار مزدی و بردگی بود. او از قانون اهنین دسمتزدهای لاسال دفاع می کرد و زمانی که محمد قراگوزلو شخصیت شناخته شده ی جنبش کارگری ایران، کتاب “کیفر خواست دستمزد” را نوشت و حداقل حقوق پنج میلیونی را مطالبه یی کاملا رئالیستی در مبارزه ی روزمره ی کارگران برای عبور از خط فقر قلمداد می کرد، رئیس دانا و هم فکرانش پرداخت حقوق 5 میلیون تومانی به کارگران را مطالبه یی اتوپویستی قلمداد کرده و از حقوق دو میلیونی صحبت می کردند. ادعای انان شبیه نظریات لاسال و مالتوس بود. لاسال به مثابه ی یک سوسیالیست مالتوسیانیستی از قانون اهنین دسمتزدها و ضرورت پایین نگه داشتن دستمزدها تا جایی که برای “دولت مقرراتی” مورد نظر بیسمارک ممکن بود، دفاع می کرد و افزایش دستمزد را به ضرر جنبش کارگری می دانست. فراتر از ان لاسال مساله ی رفاه را قومیزه می کرد و معتقد بود که اگر رفاهی هم صورت بگیرد باید برای “نژاد” آلمانی و نه پناهجویان و فراریان باشد. اینکه امروز فاشیست های نژادپرستی مانند تیلو سارازین به عنوان یکی از طرفداران سر سخت لاسال در حزب سوسیال دمکرات المان پناهجویان و مسلمانانی که به المان می ایند، را انگل و وحشی می خواند و از پایان المان صحبت می کند و همزمان خود را لاسالیست می داند، نباید زیاد جای تعجب باشد. ادعای رئیس دانا این بود که بارآوری کار در ایران به حدی پایین است، که بورژوازی ایران قدرت پرداخت حقوق ۵ میلیونی را به کارگران ندارد. دولت امپریالیستی ایران در کشورهای مختلف منطقه از طریق سودهای کلان شرکت نفت، بنیاد مستضعفان و بانک سینا مشغول جنگ است و بودجه های چند صد میلیون یورویی به سپاه قدس اختصاص می دهد، ولی همین بورژوازی نمی تواند دستمزدهای معوقه ی کارگران را پرداخت کند، چون به قول رئیس دانا بارآوری کار در ایران پایین است! عجبا! اگر مالتوس و لاسال زنده می شدند، بی گمان با شنیدن این نظریات خودکشی می کردند.
مارکس و انگلس هنگامی که لاسال بر سر یک دوئل احمقانه به خاطر معشوقه ی زیر سنش کشته شد، چند نامه ی کوتاه به همدیگر می نویسند که در این نامه ها ضمن اشاره به اینکه لاسال را به تمسخر گرفته و می گویند “لاسال به درک واصل شد، انطور که شایسته ی او بود”، اعلام می کنند که لاسال هیچ گاه رفیق و همفکر انان نبود، ولی دشمن مشترک زیادی داشتند.
حالا ما اعلام می کنیم که رئیس دانا از لحاظ فکری ذره یی از لاسال “مترقی” تر بود و به خاطر دوئل هم کشته نشد و برای مرگش اظهار تاسف می کنیم، چون دشمن مشترکی به اسم جمهوری اسلامی داریم. این اما تنها بخشی از قضیه است. اگر ما یک دشمن مشترک به اسم جمهوری اسلامی داریم، به عنوان کمونیست و طبقه ی کارگر دشمنان رنگارنگ دیگری داریم که در قالب دوست خود را به ما نزدیک می کنند، ولی در حقیقت سیاست دشمن را به پیش می برند. یکی از این دشمنان قسم خورده ی کمونیست ها که در شرایط امروز ایران به خاطر نداشتن چشم انداز پروتستانتیزه کردن رژیم ایران، تا حدودی رادیکالیزه شده است، سوسیال دمکراسی با تمام جناح های ان است. اگر در گذشته حزب توده و بعدها احزاب و جریاناتی مانند حزب دمکرات کردستان ایران نماینده ی سوسیال دمکراسی شدند، امروز جریان سوسیال دمکراسی ایران لیبرال های برگشتی ایی همچون رئیس دانا، پرویز صداقت، محمد مالجو و نیچه گرایان برگشتی همچون مراد فرهادپور هستند. بی دلیل نیست که خط امثال پولانزانس، کارل پولانی و دیگر سوسیال رفورمیست ها در ایران تبلیغ می شود و کتاب های این سوسیال دمکرات های رفورمیست و رادیکال در سطح وسیع تبلیغ می شوند.
کانت در جایی می گوید اگر کسی از روی نیت خیر دست به یک امر شر بزند، باز هم یک مجرم است، اما اگر کسی با انگیزه های خبیث دست به یک امر خبیت بزند او به تمام معنا مجرم است. حالا ما فرض می گیریم که دفاعیات رئیس دانا و همفکرانش از خط اهنین دسمتزدها از روی ساده لوحی و با نیت “خیر” بوده است. ایا بازدهی این سیاست خبیث ضد کارگری به ضرر طبقه ی کارگر نیست؟ ایا کارگران در این شرایط به خاطر این موضع گیری ها خسارت فراوانی نمی بینند؟ چرا؟
جورج لوکاچ در مجموعه مقالاتی که به اسم “تزهای بلوم” منتشر شده است، در بخشی مربوط به فلسفه ی اخلاق موضعی را می گیرد که از نظر من از هر گونه موضع گیری مارکسیستی در زمینه ی فلسفه ی اخلاق دقیق تر است و من خود را پیرو این خط و مشی می دانم. او می گوید که هر کس با تصمیمات فردی خود می تواند کاری را بکند که به ضرر یا به نفع جامعه باشد. زمانی که من به مثابه ی یک فرد تصمیم می گیرم رفورمیسم را اگاهانه یا ساده لوحانه تبلیغ و ترویج کنم، در واقع قانون اخلاقیات مارکسیستی را زیر پا گذاشته و به طبقه ی کارگر خیانت کرده ام و لذا مجرم هستم.
در نهایت می توان به حال کسانی که به شکل پوپولیستی و ساده لوحانه تصمیم گرفته اند، به خاطر مسائل مرامی و اخلاقیات پیش پا افتاده، تمام تفاوت های بنیادین سوسیالیسم و کمونیسم را با سوسیال دمکراسی در هاله یی از ادبیات سوپر پوپولیستی، مرده پرستانه و زنده کشانه خط خطی کنند، تاسف خورد. آنان ماهییت واقعی خود را نشان می دهند. می توان به دلایل شخصی و نه الزاما سیاسی و تئوریک از مرگ کسی ناراحت شد، همانطور که من از مرگ رئیس دانا غمگینم، اما این حق را هیچ کس ندارد که او را به عنوان رهبر رادیکال، انقلابی و کمونیست جنبش کارگری جا بزند. هر کس این کار را بکند، دست به رویزیونیسم در تاریخ زده است و این خلاف منطق و عقلانیت است. این واقعا از نقطه نظر فلسفه ی اخلاق مارکسیسم یک جرم سنگین است و باید در مقابل ان ایستاد.
مساله ی دیگر این است که سوسیال دمکراسی در اگر رادیکالیزه می شود و اگر خواهان سرنگونی جمهوری اسلامی می شود، به این خاطر نیست که تئوری های سوسیال دمکراتیک سرنگونی طلب یا انقلابی هستند. سوسیال دمکرات ها تاریخا مشاوران بورژوازی بودند. از اتو بائر، کائوتکسی و لاسال و کارل فوگت گرفته تا سران گور به گور حزب توده و سازمان اکثریت و رهبران حزب دمکرات کردستان، همیشه در سنگر ضد انقلاب علیه رهایی پرولتاریا و کمونیسم جنگیده اند.
به زندگان احترام بگذارید. زمانی که مردند دیگر احترام گذاشتن بی فایده است. انسان تا زمانی که زنده است لایق احترام و ارج نهادن است. تاریخ مردگان را به نفع منافع امروزتان جعل نکنید، چون انان اگر زنده بودند از خود دفاع می کردند و به شما می گفتند که انان طور دیگری می اندیشیدند. پوپولیست نباشید. پوپولیست بودن رگه های رومانتیستیسم و فاشیسم را در خود دارد، چه از نوع چپ و چه از نوع راست ان.
حرف نهایی من این است که نقد مردگان چوب زدن به مرده نیست. هدف من زدن فضای پوپولیستی و اخلاق گرایانه ی به شدت مرده پرستانه ی حاکم بر جامعه ی چپ ایران است. چپ باید با سنت های اسلامی و رفورمیستی تسویه حساب کند.
حسن معارفی پور
16.03.2020

فیس‌بوک
تویتر
لینکد‌این
تلگرام
واتس‌اپ