»هنر آشغال است.« دادائیستهای برلین، یک جنبش هنری آوانگارد، در سال ۱۹۱۹ چنیین اعلام کردند. دادائیستها در برابر هنری واکنش نشان میدادند که خودش را بر فییراز هیاهو و قیل وقال جامعه تلقی میکرد؛ جامعهای که در نبرد طبقاتی تلخی از هم دریده میشد. امروزه هم وضعیت مشابهی برقرار است.
حراج دیگری که در آن دهها میلیون دلار توسط کلکسیونرهای شخصی و سییرمایهگذاران برای نقاشیهایی پرداخت میشوند که اثر »استادانی« هستند که مدتها پیش مردهاند. افتتاحیهی دیگری به ریاست یک قشر کوچک -و از نظر فرهنگی همگن- نخبگان و سرآمدان، که در حین این که از احساس برتری خود غرق در لذتاند، جرعه جرعه شامپاین مینوشند.
دنیای هنری رسمی، که به طور فزآیندهای زیر سلطهی جیبهای گشاد اهداکنندگان ثروتمند، کلکسیییونرها و سرمایهگذاران قرار دارد، به منزلهی توهینی به واقعیت بحران اقتصادی، اجتماعی و زیست محیطی جهانی به نظر میآید.
سرمایهداری در حال کشتن هنر است. »خلقت« و »تخیل« ]بدل به[ چیزهای سیادهای بازاریابی، اظهارنامههای ارزش شرکت و معیار گزینش کلیدی میشوند. واقعیت آن است که جایی که پول حکم میراند، »بازار هنر« ظهور میکند و هنر و هنرمندان سقوط میکنند.
»هنر مرده است«؛ این یکی دیگر از شعارهای محبوب دادائیستها بود. جان هارتفیلد و گيئورگ گروس که از دادائيستهای پیشتاز زمان خود بودند، در گاهنامهی جدلیشان ]به نام [ »هنر رذل۱« )۱۹۲۰( نوشتند:
“امروزه پاک کردن یک تفنگ توسط یک سرباز ]ارتش[ سرخ از معنی و مفهوم عظیمتری از تمام برونداد مابعدالطبیعی همهی نقاشان برخوردار است.”
هنر مرده است، یا به سرعت در حال مرگ است، تا به حدی که به یک کالا تقلیل یافته است؛ یک صحنه پردازی برای پانتومیم تجملات توخالی که برای ابرثروتمندا ن زندگی روزمره را تشکیل میدهد. وظیفهی ما نجات دادن هنر به سود مردم است؛ بازگرداندن آن به خیابان، جایی که به آن تعلق دارد.
(به لحاظ تاریخی) دادائیستها نمونهای عملی از نحوهی عملی کردن این وظیفه را در اختیار ما میگذارنیید. به رغم اوجگیری گهگاهی ادبیات برانگیزاننده و رتوریک (نزد این طیف از دادائیستها) و ستایش آنها از »سرباز سرخ«، سلاح برگزیده برای اشخاصی مانند هارتفیلد و گروس در سالهای انقلابی آلمان (از ۱۹۱8 تا ۱۹۲3) همچنان قلممو و قلم باقی ماند.
[پس از] پیوستن به «حزب کمونیست آلمان2» در طی کنفرانس مؤسس آن در ۱۹۱۸، آنها نوع جدیدی از هنر را خلق کردند؛ هنری که، به جای تلاش برای «ایستادن برفراز هیاهوی جامعه» جایاش را در مبارزات روزمرهی کارگران برای رهایی از استثمار و خشونت سرمایهداری یافت.
هنر آنها [دادائیستهای برلین] هنری برای خیابان و از خیابان بود. هنری که در به تصویر کشیدن واقعیتهای زشت جامعهای که در آستانهی خودویرانگری [برای زایشی نو] تلوتلو میخورد هیچ پردهپوشی نمیکرد؛ هنری که قدرتش را از خشم از بیعدالتی، از فغان مردمی که زیر چکمهی ظلم و ستم له میشدند و از لذت و شعف پیروزیهای به دست آمده در مسیر مبارزهی جمعی دریافت میکرد.
دادائیستها در عزمشان برای اطمینانیابی از این که هنرشان برای مخاطبان وسیعی قابل دسترس است، همچنین به نوآوران بزرگی در حوزهی زیباییشناسی بدل شدند. استفاده از مونتاژ، برداشت نشانهها و نمادها از تبلیغات و رسانههای جمعی و غیره. همهی اینها به از میان برداشتن پوستهی محافظهکاری [رایج] کمک کرد و موجب گشایش فضا برای شکوفایی تکنیکها و فرمهای تازهای شد که وجه مشخصهی هنر عصر وایمار بودند (از برشت تا باهاوس و فراتر از آن).
1. Der Kunstlump
2KPD: Kommunistische Partei Deutschlands