فرح دیبا و جایزه امید

اینکه “فرح دیبا” بعنوان ” بانوی سال ” جایزه ی امید دریافت می کند بخوبی نشان میدهد که ” سیاستِ امید ” نزد بنگاههای قدرت معنایی جز تشویق پفیوزها به سرکوب دوباره ی مردم ندارد. امید به بازگشت . امید به جابه جایی صوری آدمهای روی صندلی و له شدن واقعیِ جمعیت زیر پایه های صندلی. چیزی شبیه درونمایه ی ضرب المثلی سخت نامیدانه که می گوید: ” خر همون خره و فقط پالان اش عوض شده “. چیزی مثل اینکه یک انقلاب مردمی را چنان از معنا سافط کنی که با شنیدن نوای نومیدی مردم کف خیابان که می گویند ” بیکار بودیم انقلاب کردیم ها . رژیم قبلی بهتر بود . نور به قبر شاه بباره ” شادمان شوی که خلقی را در دور باطل امید انداخته ای. همچون بلایی که بر سر مردم لیبی و سوریه و مصر آوردند. همچون نزول داعش برای نمایش نیکی های اسد -قصاب دمشق. همچون سکه ی رایج شدن وقاحت تا آنجا که فلان شکنجه گر ساواک بیاید و توی دوربین زل بزند و بگوید شکنجه های ما با شکنجه های جمهوری اسلامی قابل قیاس نبود. ما خیلی انسانی شکنجه می کردیم.
جایزه ی امید بدهی به کسی که برای قریب به چهار دهه با دلارهای غارت شده ی یک ملت پایداری کرده و با کمک هزار و یک پزشک شخصی و ویلا و جزیره ی خصوصی کمرش راست مانده و باز امیدوار مانده تا بازگردد به سرزمینی که او را با لگد اخراج کرده . جایزه ی امید به او بدهی تا دیکتاتورهای سرمست از قدرت خیالشان راحت باشد که حتا در صورت از کف دادن تاج و تخت و ارتش ، می توانند در غربتی تسهیل سازی شده ، منتظر بازگشت باشند. اصلا منتظر قدردانی و جایزه و کف و سوت حضار باشند.
جایزه ی امید! جایزه ی نوبل ! جایزه فلان و بهمان. باید به تمام جایزه های متعفن این دوران تردید کرد. باید به امیدی که پرزیدنت تحول خواه آمریکا، رئیس دولت اعتدالی ایران و ملکه سرنگون شده ی پهلوی زبان مشترک آن شده اند تردید کرد.
امید بمثابه ی ترانه ای که زندانی و زندانبان هر دو زمزمه کنند یک امر دروغین است . آنچه برای مطرودان حقیقت دارد رنج است و نا امیدی. نا امیدی را نزد آن تهیدست ساکن مرتضی گرد و گود خزانه یافت بایست کرد که در درازای یک تاریخ پنجاه ساله از ژندامری تحت امر بانوی امید تا استانداری های تحت امر دولت تدبیر و امید، چهل متر زاغه اش را خراب می کنند و فرزندان اش سر پارک وی و فتحی شقاقی آدامس می فروشند و رهگذارن به آنها صد تومان جایزه می دهند و گاهی شهرداری یک پنجه بوکس مهمان شان می کند ولی باز متروی تهران را به نفع حاکم ترک نمی کند. سیاست امید اسم رمز یک خوانش عوامفریب از صبوری آخرالزمانی و انتظار فرج است. برای فهم دروغین بودن امید باید به زخمها و آوازهای شبانه و کبودی دور گردن آن بچه ای که به خاطر پنج هزار تومان خودش را حلق آویز میکند رجوع کرد. سیاست امید جز از مجرای دو گانه ی هویج و چماق نمی گذرد. آنچه هنوز انقلاب پنجاه و هفت را به نام هراس آوری برای حاکمان دیروز و امروز تبدیل می کند ، فهم آنها از میزان ناامیدی انباشت شده است. فهم آنهاست از اشک مادران و کودکان خاوران و کودکان کارگر.
ناامیدی جوهر عصیان در خود دارد و سیاست امید جوهر انتظار. سیاست امید به تعبیر ژیژک ؛ کورسویی در انتهاي تونل است که مي تواند نور چراغ قطاري باشد كه از روي ما خواهد گذشت.

فیس‌بوک
تویتر
لینکد‌این
تلگرام
واتس‌اپ