ليلته الهراس است
قلبم می تپد
حجم فوران خون داغ می درد رگ رگ واژه ها را
سوگ!
وگلويم «تبسمی» می شود
سال های ما « تبسمی» بودند
فرخنده
شکريه
وآنهايکه تنها برای مرگ تبسم ريختند…
آنکه تبسم داشت
من می ميرم
بايد بميرم
مرا می کشند
من نمی خواهم بميرم
من نخواهم مرد
شما
با مرگ بازی کنيد
ای خدايان ثروت وافيون
ای تاجران مرگ ودين
ای برادران قتل و سنگسار
روی گلوی بريده ام
پاگذاريد!
اتن کنيد
فتوای دهيد!
درکوچه ها ی شهر
اسم مرگ بپاشيد
من می ميرم
بايد بميرم
مرا می کشند
من نمی خواهم بميرم
من نخواهم مرد
دريغا
گلوی بريده ی من
با 72 فاحشه بهشتی پيوند خورده است.
