مانیفست سانسورشده‌ی آلبر کامو

سال ۱۹۳۹ کمی پس از آغاز جنگ و همین که نشریات به ناگهان دچار سانسور شدند، آلبر کاموی نویسنده دست به قلمِ انتشار مقاله‌یی شد در روزنامه‌یی که در الجزایر چاپش می‌کرد؛ متنی که روزنامه‌نگاران را دعوت به آزاد ماندن می‌کرد. این متن سانسور و ممنوع چاپ اعلام شد. متنی عملی که قرار بود در شماره‌ی بیست و پنجم نوامبر ۱۹۳۹ در روزنامه‌ی Soir républicain چاپ شود؛ روزنامه‌یی تک‌برگی که کامو در الجزایر منتشر می‌کرد. اما سال‌ها بعد و نخستین بار، همین تازگی، در تاریخ هفدهم مارس ۲۰۱۲ در پیوست «فرهنگ و اندیشه»ی روزنامه‌ی «لوموند» چاپ شد و این جا در «روزگار» برای نخستین‌ بار در ایران و به زبان فارسی منتشر می‌شود. ماجرا به‌ سادگی از این قرار است که ماشا سری، خبرنگار «لوموند»، به هنگام جستجو در بایگانی ملی ماوراء‌بحار در «اکس آن پروانس»،Aix-en-Provence، به این مقاله دست پیدا می‌کند.
کاموی بیست‌ و‌ شش ساله در این نوشته‌ی کوتاه چه ساده و قاطع به ارزش‌های اساسی سالم ماندن و درست­کار بودن، نه فقط به مثابه امری حرفه‌یی که به‌عنوان مساله‌یی شخصی اشاره می‌کند و سانسور اطلاعات که فرانسه را آلوده ‌بود، به نقد می‌کشد. این مانیفست تاملی است بر روزنامه‌نگاری و جنگ و فراتر از آن بر انتخاب شخصی و بر آزاد ماندن. با هم بخوانیم:
* * *

امروزه مشکل بتوان از آزادی نشر سخنی به میان آورد و به زیاده‌روی متهم نشد؛ هم­چون ماتاهاری(1) متهم نشد و خواهرزاده‌ی استالین لقب نگرفت.
این آزادی در میان آزادی‌های دیگر فقط تصویری کوچک از آزادی نیست. می‌توان عزم ما را برای دفاع از آن درک کرد، اگر دانسته‌ شود که راه دیگری برای پیروزی در جنگ وجود ندارد. قطعا آزادی محدوده‌های خود را دارد. هم­چنین لازم است که این محدوده‌ها آزادانه به رسمیت شناخته‌ شوند. با تمام موانعی که بر سر راه آزادی اندیشه تراشیده شده، ما هم­چنان همه‌ی آن ‌چه را می‌توانستیم گفت، می‌گوییم و هم­چنان با رضایت همه‌ی آن چه را ممکن خواهد بود خواهیم‌ گفت. به ‌ویژه دیگر شگفت‌زده نمی‌شویم که سانسور اعمال شده در فرانسه به عنوان مثال برای Soir républicain هم منظور شود و بخواهد آن را توقیف کند (روزنامه‌ی چاپ الجزایر که کامو آن موقع سردبیرش بود).(2) این واقعیت که حیات یک روزنامه بسته به خلق‌وخو و نظر یک نفر باشد، بیش از هر چیزی میزان بیگانگی را که دچارش شده‌ایم نشان می‌دهد.
یکی از آموزه‌های فلسفه‌یی که نامش برازنده‌اش است، این است که در رویارویی با وضعیتی که نمی‌توان از آن پرهیز کرد نباید به نق‌ونوق‌ها میدان داد. امروز دیگر در فرانسه مساله این نیست که چگونه از آزادی‌های نشر حفاظت کنیم، مساله این است که کنکاش کنیم چگونه در رویارویی با سرکوب این آزادی‌ها، روزنامه‌نگار می‌تواند آزاد بماند. این معضل دیگر مورد توجه جامعه نیست، دغدغه‌ی فرد است. همه‌ی آن چه این جا دوست دارم از آن سخن بگویم، شرایط و ابزارهایی است که با استفاده از آن­ها می‌توان در جنگ و اسارت‌هایش نه فقط از آزادی محافظت کرد، نیز آن را ابراز کرد. این ابزار چهار تا هستند: هشیاری، امتناع، طنز، و سرسختی.
هشیاری نیازمند مقاومت در برابر تمرینِ نفرت و در برابر مذهب تقدیر است. در جهان تجربه‌ی ما قطعی است که از همه ‌چیزی می‌شود پرهیز کرد. همین جنگ که پدیده‌یی انسانی است، می‌شد در هر لحظه‌یی با ابزار انسانی از آن جلوگیری کرد. فقط شناخت تاریخچه‌ی همین سال‌های سیاست اروپا کافی است تا یقین داشته ‌باشیم جنگ هر چه باشد، علت‌های روشنی دارد. این نگاه روشن به چیزها، تنفر کور و نومیدی برآمده از آن را از میدان به در می‌کند. روزنامه‌نگار آزاد در سال ۱۹۳۹ نومید نمی‌شود و برای آن چه می‌پندارد واقعیت است، می‌رزمد؛ چنان‌ که کنش­اش بتواند بر جریان رویدادها تاثیر بگذارد. او هیچ مطلبی که به نفرت دامن بزند یا بذر نومیدی بپراکند، چاپ نخواهد کرد. همه‌ی این­ها در اختیار او است.
رویارو با موج فزاینده‌ی حماقت هم­چنین لازم است که در بسیاری از موارد تن به انکار و امتناع داد. تمام این در تنگنا گذاشتن‌های آدمی نمی‌توانند کاری کنند که روحِ اندکی درست­کار بپذیرد که به ناراستی درغلتد. با همین مقدار اندکی که از سازوکار اطلاعات می‌دانیم، راحت می‌توان صحت خبری را تعیین کرد. همین‌ جاست که روزنامه‌نگار آزاد باید تمام توجه خود را به کار گیرد. چرا که اگر نمی‌تواند هر آن چه را می‌اندیشد بگوید، می‌تواند آن چه را نمی‌اندیشد نگوید یا آن چه را که می‌پندارد نادرست است نگوید. معیار آزاد بودن روزنامه هم به این است که بگوید چه چیزهایی را نمی‌گوید. این آزادی به‌ تمامی منفی از ورای نگاهی از دوردست، مهم­ترین آزادی‌هاست اگر بدانند چگونه از آن محافظت کنند؛ زیرا راه آزادی واقعی را می‌گشاید. به همین قیاس، روزنامه‌یی مستقل اصالت و وثوق اطلاعات و خبرهایی را که می‌دهد، تضمین می‌کند؛ جامعه را یاری می‌‌دهد تا آن­ها را بررسی کند؛ از شست‌وشوی مغزی دوری می‌کند؛ دشنام‌ها را می‌زداید و با تحلیل اطلاعات پیراسته، آن­ها را ترمیم می‌کند. خلاصه این که با به ‌کارگیری انسانی توانایی‌های خود به واقعیت خدمت می‌کند. این اقدام چنان که باید، دست­کم به او اجازه می‌دهد تا از پذیرفتن خدمت به دروغ تحت هر قدرتی روی زمین امتناع کند.
این جا به طنز می‌رسیم. می‌توان بر این اصل اشاره کرد که روحی که پسند و ابزار تحمیل تضییقات را دارد، در برابر طنز عایق است. به هیتلر نگاهی نمی‌اندازیم که فقط نمونه‌یی از میان دیگران داشته‌ باشیم و از طنز سقراطی استفاده کنیم. این ‌طور بگویم که طنز سلاحی پیش‌بینی نشده است رویاروی قدرت بسیار خطرناک. تکمیل‌ کننده‌ی امتناع در آن معنایی است که مجازش می‌داند؛ نه فقط رد آن چه نادرست است، بلکه گفتن گه گاه آن چه درست است. روزنامه‌نگار آزاد سال ۱۹۳۹ توهمی نسبت به هوش مخالفانش ندارد. به آن چه به انسان مربوط می‌شود بدبین است. واقعیت بیان شده به لحن جزمی در نه بار از ده بار بیانش سانسور می‌شود. همین واقیعت اگر به شوخی بیان شود، فقط پنج بار از ده بار بیانش سانسور می‌شود. این موقعیت کمابیش به‌ درستی امکانات هوش انسان را نشان می‌دهد. همین‌ طور توصیف می‌کند که چرا روزنامه‌های فرانسوی چون Le Merle یا Le Canard enchaîné (3) می‌توانند با جسارت به طور منظم مقاله‌هایی که همه می‌شناسیم­شان منتشر کنند. روزنامه‌نگار آزاد سال ۱۹۳۹ اگرچه ناخواسته، ضرورتا طنزپرداز است. واقعیت و آزادی از آن جا که کمی عاشق هم هستند، هم­خوابه‌های ضروری هستند.
این نگرش ذهن که به ایجاز شرح داده‌ شد، روشن است که می‌تواند بدون حداقلی از سرسختی به موفقیت موثری برسد. موانع بسیاری سر راه آزادی بیان وجود دارند. این­ها چندان جدی نیستند که بتوانند روحی را نومید کنند. چنان که تهدیدها، توقیف‌ها و تعقیب‌های قضایی در فرانسه به نتیجه‌ی مخالف آن چه پیش‌بینی شده‌ بود، می‌انجامند. اما باید پذیرفت که موانع نومیدکننده وجود دارند: اسرار به بلاهت، حماقت سازمان‌دهی ‌شده، بی‌هوشی پرخاش­جو که هزینه‌هایش را می‌پردازیم. بزرگ­ترین مانعی که باید بر آن چیره شد، این جاست. قاطعیت این جا تاثیری اساسی دارد و با پارادکسی غریب، اما روشن، در خدمت عینیت و مدارا است.
به این ترتیب، مجموعه‌یی از قواعد برای محافظت از آزادی داریم تا آن روز که به راحت برسیم. و بعد؟ خواهیم گفت. و بعد؟ چندان شتاب‌زده نباشیم. اگر هر فرد فرانسوی بخواهد در فضای درونی خود آن چه را که راست و درست می‌پندارد حفظ کند، اگر بخواهد سهم کوچک خود را در ابقای آزادی ادا کند، بخواهد تسلیم نشود و اراده‌ی خود را به رسمیت بشناسد، آن موقع و فقط آن موقع است که در این جنگ پیروز خواهیم شد در معنای عمیق واژه.
اغلب روح آزاد این سده به‌ رغم خود، طنزپردازی خود را حس می‌کند. چه کشف دل­پذیری در این زمانه‌ی آتش! اما فضیلت انسان، ایستادگی در برابر همه‌ی آن چیزی است که این همه را انکار می‌کند. هیچ ‌کس نمی‌خواهد بیست ‌و پنج سال تجربه‌ی سال‌های ۱۹۱۴ و ۱۹۳۹ را تکرار کند. پس باید روشی به تمامی نو را تمرین کرد که عبارت از عدالت و بخشش خواهد بود. اما این‌ها همه در قلب‌های آزاد و ذهن‌های باز، یافته می‌شوند. این قلب‌ها و این ذهن‌ها را شکل بدهیم، زودتر از خواب برخیزیم. این وظیفه‌ی هم­زمان میانه‌رو و جاه‌طلب انسانی است که به انسان مستقل بازمی‌گردد. باید بدون این که بخواهیم خیلی جلوتر را ببینیم، به آن وفادار باشیم. تاریخ به این کوشش‌ها توجه کند یا نکند، آن­ها پرداخته شده‌اند.
* * *
برگردان: رضا اسپیلی

پی‌نوشت:
۱- ماتاهاری نام هنری رقاص شهره‌ی پاریسی که در جریان جنگ جهانی یکم به جرم جاسوسی برای آلمان به جوخه‌ی اعدام سپرده ‌شد. مارگارتا گرترویدا زله، زاده‌ی هلند و بسیار دل­فریب بود.
۲- الجزایر آن موقع مستعمره‌ی دولت فرانسه بود. دولت فرانسه همواره سیاست یک بام و دو هوا را در مورد الجزایر به کار می‌برد، مثلا با این که به‌طور رسمی الجزایر را یکی از ایالت‌های خود می‌دانست، هیچ ‌کدام از امکانات یک ایالات داخل خاک فرانسه (متروپولیتن) به آن تعلق نمی‌گرفت. کامو این جا با اشاره‌ی طعنه‌آمیزی به این واقعیت، هم­چنین می‌گوید که البته شگفت‌زده نمی‌شود اگر سانسور اعمال ‌شده در داخل فرانسه برای الجزایر نیز منظور شود.
۳- مجله‌های طنز روز فرانسه.

فیس‌بوک
تویتر
لینکد‌این
تلگرام
واتس‌اپ