نجات محتوای کمونیسم از «کمونیسم»

خیلی از مردم میان سوسیالیسم، آنارشیسم، سوسیال دموکراسی، لنینیسم، استالینیسم، مائوئیسم، تروتسکیسم، کمونیسم روسی، ارتودوکوس، نئومارکسیسم و غیره سرگردان هستند و دقیقا معلوم نیست وقتی کسی خود را به یکی از این عناوین متصل می کند، منظورش چیست. این به خاطر این است که در پشت این کلمات و ایسم ها تاریخی وجود دارد و هر یک انبوهی از سنت ها، اقدامات و استراتژی ها و رویکردهای سیاسی را با خود یدک می کشد. اما در حیطه عقلانیت و استدلال، مسائل بسیار ساده تر از این حرفهاست و واقعا مفید و لازم است که به محتوای امر و اصل مسئله رجوع کنیم تا مسائل برای ما شفاف و روشن شود.
سیستم عامل کامپیوتر شما که احتمالا با آن این سطور را می خوانید، یک امکان دارد به نام سطل آشغال که شما می توانید با زدن دکمه delete یا shift delete، فایل ها و اطلاعات خود را حذف کنید. شما برای مغز خودتان هم نیاز به چنین امکانی دارید. بیایید برای یک لحظه همه این عناوین، برچسب ها و اصطلاحات را فراموش کنیم و از نو ببینیم که داستان چیست. اگر ایده یا نظری صحیح باشد باید بتواند هرلحظه و به سادگی با کمی تامل، صحت خود را برای شما به اثبات برساند.
برای شروع اجازه دهید از ایسم هایی شروع کنیم که به یک فرد منتسب است مانند مارکسیسم، لنینیسم، تروتسکیسم یا استالینیسم. در واقع، این کاملا خلاف عقل است که ما بخواهیم تفکرات، رویکرد سیاسی و اعمال یک فرد را دنبال کنیم و به آن معتقد باشیم. اول از همه تفکرات یک فرد در طول زندگی اش ممکن است متناقض و متفاوت باشد، در ثانی معلوم نیست که بین عقاید و گفته های آن فرد حتی در یک زمان مشخص، سازگاری و انسجامی وجود داشته باشد. همچنین بین گفته ها و اعمال هم تفاوت وجود دارد. بنابراین برای مثال منظور از لنینیست کسی نیست که به گفته ها و اعمال لنین معتقد باشد و بخواهد تمامی آنها را مو به مو دنبال کند. ممکن است در یک مقطع تاریخی صحبت لنین درست باشد اما نه برای زمان حاضر. ممکن است بین گفته های لنین در طول زندگی اش تضادی مشاهده شود. همین امر که نظریات یک نفر و اعمال یک نفر را در یک مقوله قرار دهیم و بخواهیم آنرا بپذیریم یا رد کنیم، خلاف عقل است. اصلا ما چه نیازی داریم که نظریه را به یک انسان متصل کنیم؟ یک نظریه مجموعه منسجمی از گزاره هاست که اول از همه با هم متناقض نیستند و دوم اینکه از یکدیگر استنتاج می شوند، اما گفته ها و اعمال یک فرد الزاما چنین نیست زیرا تاریخمند است و ممکن است فردی در طول زندگی اش گزاره ها و اعمال متناقضی صادر کند یا انجام دهد. به همین خاطر بهتر است برای لحظه ای همین اینها را فراموش کنیم یا به دور اندازیم. این به دور انداختن به معنی رد آنها نیست، بلکه به معنای این است که این نوع دسته بندی ها به لحاظ عقلانی صحیح نیست یا دست کم گمراه کننده اند.
همچنین اجازه دهیم که فریب مغلطه توسل به جدید بودن را نخوریم. مثلا کلمه نومارکسیسم مطلقا به خودی خود اثبات نمی کند که چون چیزی جدید است صحیح است و یا الحاق کلمه ارتودوکس نشان نمی دهد کسی که به عقاید قدیمی پایبند است، پس شرایط حاضر را نادیده گرفته است یا متعصب است.
همه اینها باعث می شود که ما میان این کلمات سردرگم باشیم. زیرا با جدید بودن، اصیل بودن، اتکا به اقتدار یک نفر (مارکس، لنین یا مائو و…) تلاش می شود حقانیت یک نظریه ثابت شود. اما اینطور نیست و نباید اینطور باشد. ملاک صحت یا سقم یک نظریه گزاره هاست صرف نظر از اینکه چه کسی این گزاره ها را صادر کرده و در چه زمانی.
همچنین به یاد داشته باشید که بسیاری از این ایسم ها را در واقع دشمنان آن نظریه ها به افراد منتسب کرده اند. برای مثال، تروتسکیسم یا حتی مارکسیسم و لنینیسم، بیشتر از هر چیز، برچسب هایی هستند که مخالفین به پیروان آن نظریات نسبت داده اند. بورژوازی به خصوص تلاش می کند فضا را مه آلود کند و با زدن برچسب مانع رسیدن فرد به محتوای یک نظریه شود.
با به یاد داشتن همه اینها بیایید از ابتدا شروع کنیم یعنی به درک اینکه اینکه کلیت مارکسیسم چیست. تمامی آنچه مارکسیسم خوانده می شود و در واقع اسم اصلی آن سوسیالیسم علمی است (و نه مارکسیسم زیرا سوسیالیسم علمی نظریات و عقاید یک متفکر به نام مارکس نیست)، یک گزاره ساده و تجویزی است: الغای مالکیت خصوصی بر ابزارتولید و زمین و اشتراکی کردن آن.
زمین و ابزارتولید باید به مانند منابع طبیعی، جاده ها، پارکها و جنگل ها، اشتراکی شوند. دلیل این است که این تصاحب مالکیت بر زمین و ابزارتولید نامشروع و دزدی است و براساس همین مالکیت نامشروع، مردم از محصول کارشان محروم مانده و بنابراین استثمار می شوند.
ادامه نظریه سوسیالیسم علمی مانند انقلاب پرولتری، دیکتاتوری پرولتاریا و غیره از همین اصل نشات می گیرند. ما براساس تعریف، جامعه ای که در آن مالکیت بر زمین و ابزارتولید اشتراکی باشد را سوسیالیسم می نامیم، بنابراین سوسیال دموکرات امروزی و یا سوسیالیستی که به خاطر دفاع از بیمه، حقوق بیکاری یا دولت رفاه، خود را سوسیالیست می داند، در واقع سوسیالیست نیست. وی یک نادان و دزد عبارات و کلمات است. کسی که با سرمایه داری موافق باشد، نمی تواند سوسیالیست باشد و این اصلا خلاف اصل عدم تناقض است. بنابراین آنهایی که خود را امروزه سوسیال دموکرات می دانند در واقع این اسم را دزدیده اند و به خود چسبانده اند. آنها به هیچ عنوان، سوسیالیست نیستند چون اعتقادات آنها از اساس با تعریف سوسیالیسم در تعارض است. نتیجه گیری من یک قیاس منطقی بسیار ساده است:
1. سوسیالیست کسی است که معتقد به مالکیت اشتراکی بر ابزارتولید و زمین باشد.
2. قانون اساسی نظام سرمایه داری، مالکیت خصوصی بر ابزارتولید و زمین را به رسمیت می شناسد.
3. پس یک سوسیالیست نمی تواند موافق این قانون اساسی باشد و قاعدتا خواهان تغییر آن است. تغییر قانون اساسی بنا به تعریف یعنی انقلابی بودن. پس سوسیالیست الزاما انقلابی است.
آیا درک این قیاس منطقی سخت است؟
پس سوسیالیسم غیرانقلابی نیز معنا نمی دهد. کسی که معتقد باشد زمین و ابزارتولید باید اشتراکی شود، پس عملا خواهان تغییر بنیادی و ریشه ای در مالکیت، قانون اساسی و سیستم سیاسی و اجتماعی و اقتصادی است. پس سوسیالیسم غیرانقلابی نیز یک تناقض مضحک است. اهمیتی ندارد که فرآیند انقلاب، چه قدر قهرآمیز یا خشونت آمیز باشد. در هر حال، بنا به تعریف، دگرگونی قانون اساسی که مالکیت خصوصی بر زمین و ابزارتولید را به رسمیت شناخته، یک عمل انقلابی است و بنابراین سوسیالیست بنا به تعریف انقلابی و رادیکال است.
همچنین بین کمونیسم و سوسیالیسم هیچ فرقی وجود ندارد. هر دو یکی هستند. البته تعاریف قراردادی هستند و ممکن است کسی یک زندگی اشتراکی که در آن حتی مالکیت شخصی هم اشتراکی است را کمونیسم بنامد. اما اگر از این بگذریم، باید یک اشتباه بزرگ را تصحیح کنیم: اینطور نیست که کمونیسم یک دوره تکاملی و نهایی سوسیالیسم باشد. این حرف چرندی است که حکومت شوروی در زمان استالین به خورد مردم می داد. استالین بعد از پیاده کردن کلکتیویسم در کشاورزی و پیشرفت چندی در صنعت رسما اعلام کرد که ما دیگر سوسیالیسم را برقرار ساخته ایم. اما مشخصا وضعیت مردم با رفاه و دستاوردهایی که ادعا می شد مطابقت نداشت، بنابراین ادعا کردند که این رفاه و آزادی را در کمونیسم یعنی یک دوره بعدتر که معلوم نیست کی می آید، بدست خواهند آورد. البته این تمهیدی بود برای کار کشیدن از مردم به بهانه پیشرفت فنی. در شوروی مالکیت اشتراکی نبود بلکه دولتی بود و عجیب نیست که در کشورهای مثلا کمونیستی گذشته و اکنون، دولت های مستبد حاکم هستند. مالکیت دولتی، دولت مستبد و کنترل کننده را هم بوجود می آورد.
خوب تا اینجا فهمیده ایم که مارکسیسم همان سوسیالیسم علمی است و سوسیالیسم الزاما انقلابی و رادیکال است و همچنین نزد نظریه سوسیالیسم علمی بین کمونیسم و سوسیالیسم تفاوتی وجود ندارد.
اما ایسم هایی مانند لنینیسم، استالینیسم، تروتسکیسم و مائویسم چه هستند؟ اینها جریان های سیاسی- تاریخی هستند و تفاوت آنها را باید در بستر تاریخی و استراتژی های متفاوت و درک متفاوت از نحوه برقراری سوسیالیسم، فهمید. اما این در حوصله این مقاله نمی گنجد. فقط به گفتن این بسنده می کنم که این ایسم ها در حیطه نظریه و اصل اساسی سوسیالیسم، فاقد موضوعیت هستند و محلی از اعراب ندارند. به خصوص لنینیسم (اگر به معنای تایید گفته ها و اعمال لنین محسوب نشود) به هیچ وجه تفاوتی با سوسیالیسم علمی ندارد. در یک موقعیت تاریخی بین موضع و مسیر راه بلشویک ها و بین الملل دوم و نیز منشویکها تفاوتی ایجاد شد. از این جهت، لنینیسم موضوعیت دارد اما به لحاظ نظری، قبول لنینیسم همان قبول مالکیت اشتراکی و قبول دیکتاتوری پرولتاریا یعنی سوسیالیسم علمی است. در حیطه نظریه، لنینیسم، موضوعیتی ندارد و همان سوسیالیسم علمی است.
نئومارکسیسم، نظریه انتقادی، مارکسیسم فرهنگی و غیره صرفا عباراتی هستند که به عده ای از متفکرین مارکسیست نسبت داده شده است. به یاد داشته باشید هرکسی که منتقد نظام سرمایه داری باشد، الزاما سوسیالیست نیست. شرط لازم این است که وی خواهان برقراری مالکیت اشتراکی بر ابزارتولید و زمین باشد. اگر این مثلا نئومارکسیست ها یا مارکسیست های فرهنگی و …، این اصل را قبول نداشته باشند، پس نه سوسیالیست هستند و نه مارکسیست. حتی کسی که خواهان نابودی نظام سرمایه داری باشد، سوسیالیست یا مارکسیست نیست، اصل همانی است که گفتم یعنی مالکیت اشتراکی بر زمین و ابزارتولید.
اما در مورد آنارشیسم انواع و اقسامی وجود دارد. آنارشیست های کمونیست، مانند سوسیالیست های علمی به مالکیت اشتراکی بر زمین و ابزارتولید معتقد هستند، اما برخی از آنها با نتایج منطقی حاصل از این حکم مخالف اند یا یک گزاره دیگری را هم به نظریه افزوده اند یعنی مخالفت با وجود دولت. به همین خاطر، آنها سوسیالیست های علمی را سوسیالیست های اقتدارگرا می خوانند. چنین صفتی به لحاظ نظری بی ربط است زیرا سوسیالیسم علمی خواهان مالکیت دولتی و انحصار و کنترل یک دولت مرکزی بر شیوه تولید نیست. سوسیالیسم علمی نیز مخالف سلطه دولتی و مالکیت دولتی است اما چون قدرت و سلطه دولت از مالکیت می آید، تنها راه برای خلاصی از این سلطه و قدرت دولت، تغییر مالکیت است.
انواع دیگری از آنارشیسم وجود دارد که نباید آنها را جدی گرفت زیرا درک شان از مالکیت اشتراکی، مصرف اشتراکی است و در واقع به جای مخالفت با مالکیت خصوصی بر ابزارتولید و زمین، با نظام تقسیم کار موجود و پیچیدگی آن مخالف اند. این نوع آنارشیست ها خواهان بازگشت به دوره مانوفاکتوری، مصرف اشتراکی و کلکتیویسم بدوی هستند. سوسیالیسم علمی، تقسیم کار پیچیده حاصل از پیشرفت فن آوری و صنعت را می پذیرد و این تقسیم کار، ایجاب نمی کند که برای مثال پول یا سلسله مراتب ناشی از تقسیم کار یا مالکیت شخصی از بین برود.
اگر کسی بخواهد همچنان اصرار داشته باشد که کمونیسم یا سوسیالیسم را صرفا شیوه حکومت حاکم در کشورهایی مانند شوروی، کوبا، کره شمالی یا چین بداند، تنها بر حماقت یا تعصب خود پافشاری کرده است، زیرا سوسیالیسم یک نظریه است و نظریه را با اصولش می سنجند و نه با رفتار و اعمال کسانی که ظاهرا به این نظریه پایبند هستند. این اصرار بورژوازی برای کمونیستی خواندن شوروی و مانند آن، برای خاک پاشیدن در چشم مردم است تا متوجه نشوند که اصل مسئله بر سر حق مالکیت است. آنها تلویحا به مردم می گویند که به دنبال حق مالکیت خود نباشید، و گرنه سرنوشت تان مانند این کشورها می شود. آنها ادعا می کنند که اگر رشد اقتصادی خوب داشته باشیم، همه سهم خواهند برد. اجازه بدهید ما میلیارد بشویم شما هم دست کم حقوقی خواهید گرفت و بیکار نخواهید ماند. این تنها عدالت سرمایه داری است.

فیس‌بوک
تویتر
لینکد‌این
تلگرام
واتس‌اپ