پرولترهای پرولترها

از میان رهبران‌شان، پدران‌شان، صاحب‌کاران‌شان، و همسران‌شان؛ راه‌های پرفرازونشیب رهایی زنان در امپراطوری دوم…

متن پیش‌رو، توضیح کوتاهی است در شرح مبارزات زنان کارگر در فرانسه برای بهبود شرایط زندگی‌ و کارشان در سال‌های پیش از کمون پاریس. گرچه این نوشتار جامع نیست و همه‌ی آن‌چه طی دهه‌ها مبارزه گذشته را بازگو نمی‌کند، اما به‌رغم محدود و موجز بودن، سعی دارد تا تصویری کلی از روند مبارزات زنان کارگر را در آستانه‌ی کمون پاریس به‌دست دهد و فضای مبارزاتی آن دوره را ترسیم کند.
پس از به تصویر کشیدن اوضاع اسفناکِ کارِ زنان کارگر، مختصری از راهکارهای زنان (و تا حدی مردان) سخن به میان می‌آید؛ راهکارهایی که از سوی زنانی که خود درگیر مبارزه بودند اندیشیده شده بود و به مدد سازمان‌هایی که زنان طی مبارزات خود به ضرورت‌شان پی‌برده بودند، اجرایی شد و تا اندازه‌ای هم توانست جواب‌گوی نیاز فوری و ضروریِ بخشی از زنان باشد.
با عمیق شدن در تاریخ مبارزات زنان، و به‌ویژه زنانِ کارگر و تأمل در اوضاع و احوال امروز جنبش زنان، درمی‌یابیم که پرسش‌هایی که پیش روی ماست، مشابه‌‌ همان پرسش‌هایی است که نزدیک به یک قرن و نیم پیش برای کموناردها و مبارزین جنبش زنان در آن دوره نیز مطرح بوده است. نویسنده بدون اینکه خود را در این متن به یافتن پاسخی برای این پرسش‌ها مقید سازد، یک‌بار دیگر آن‌ها را به طور ضمنی پیش‌ می‌کشد؛ زن یا پرولتر، چه کسی سوژه‌ی مبارزات انقلابی است؟ نسبت زنان با انقلاب اجتماعی چیست؟ آیا انقلاب به رهایی زنان هم خواهد انجامید؟
گرچه حتا امروز این پرسش‌ها پاسخ جامع و یگانه‌ای دریافت نکرده‌اند، اما خوب می‌دانیم که پاسخ‌ به پرسش‌هایی از این دست است که آینده‌ی مبارزه را رقم می‌زنند؛ نه به این معنا که پیشرفت مبارزه منوط به یافتن پاسخ برای این پرسش‌ها باشد، بلکه به این معنی که قطعن نوع پاسخ ما تعیین کننده‌ی شیوه‌ی مبارزه‌مان خواهد بود و مسیر مبارزه‌مان را مشخص خواهد کرد. بی‌تردید بسیاری از راه‌حل‌ها خود را در متن مبارزه و در جریان مبارزه نشان خواهند داد. در مسیر مبارزه و در فرایندی که رو به رهایی دارد روشن می‌گردد که تأکید روی هویت زنانه (و به تبع آن روی جنبش زنان)، تا کجا می‌تواند امکانی فراهم ‌سازد که مبارزات رهایی‌بخش پیش برود و انقلاب اجتماعی رخ دهد؟
آنچه در این خطوط روایت می‌شود نه درست‌ترین نگاه به تاریخ مبارزه‌ی زنان است، نه تمامِ آن‌چه می‌توان در این باره گفت، اما خواندن‌شان دست کم به‌خاطر یک دلیل دیگر خالی از لطف نیست؛ اینکه روشن می‌شود که بر خلاف توهماتِ متوسطینِ دلباخته‌ی دموکراسیِ پارلمانی و دوستدارانِ فضای باز و اعتدال و تدبیر، به لحاظ تاریخی حقوق شهروندی از جمله حقوق کارگران و زنان و غیره، هیچ‌گاه از دل صندوق رأی و یا در شرایط مسالمت‌آمیز و درپیِ مذاکره‌ی آشتی‌جویانه بین کارفرما و کارگر بیرون نیامده، بلکه کارگران، و مخصوصن کارگران زن هر امتیازی را تنها در طی مبارزات پیگیر و گاه خونین به‌دست آورده‌اند و سپس آن را با چنگ و دندان برای نسل‌های بعدی حفظ کرده‌اند.
لازم به یادآوری است که انتخاب این متن برای ترجمه نه به دلیل توافق با نگاه کلی نویسنده، بلکه -همان‌طور که گفته شد- صرفن از این روست که این متن چکیده‌ی فشرده‌ای از پیوندهای تاریخیِ جنبش زنان و جنبش کارگری را در اختیارمان می‌گذارد.
کلمات یا عباراتی که در کروشه [] آمده است برای روان‌تر خوانده شدن متن از طرف مترجم اضافه شده‌اند، هم‌چنین در پی‌نوشت‌ها سعی شده است تا چند سطری در شرح مبارزات و نظرات برخی از مبارزین کمون اضافه شود. با این امید که کاستی‌های احتمالی در متن و ترجمه‌ی آن مانع بهره بردن از آن نشود، این ترجمه‌ی ناچیز تقدیم می‌شود به زنان کارگری که در پیش چشمان انسانیتِ به زانو درآمده، هر روز از بلندای کاخ سرمایه سقوط می‌کنند: به نسرین‌ها و آذرهای بی‌نام.

***
«من دو [نوع] مردم در شهرهای‌مان می‌بینم»، ژول میشله [تاریخ‌نگار فرانسوی] در «زن» چنین نوشته بود و به این صورت پرولترها و «پرولترهای پرولترها» [یعنی] زنان‌شان را در برابر هم قرارداده یا مقایسه کرده بود. در آستانه‌ی 18 مارس 1871 «مسئله»‌ی زنان همان‌قدر برای جنبش سوسیالیستی مرکزی است که مسئله‌ی کارگران. متأسفانه، بیشتر این مسائل پرسش‌برانگیز اغلب توسط مردان طرح، بیان و به بحث‌ گذاشته شده‌اند. این مسائل در بهترین حالت پاسخ‌هایی پدرسالارانه و در بدترین حالت پاسخ‌هایی تحقیرآمیز یا توهین‌آمیز دریافت کرده‌اند. در آستانه‌ی کمون، زنان دریافتند که برای بهبود دادن شرایط زندگی، ابتدا باید روی خودشان حساب کنند؛ برای‌ اینکه خود را در صحنه‌ی سیاسی و اجتماعی بقبولانند ([چراکه در فرانسه] حق رأی همگانی تا سال 1944 تنها به شکل نیمه همگانی باقی ماند)؛ برای معنا دادن به تمایلات فرهنگی، هنری و عاشقانه‌شان؛ برای خارج شدن از دوگانه‌ی باستانی‌ای که از قرن‌ها پیش آنان را به روسپیان درباری و خانه‌داران تقسیم می‌کرد، دوگانه‌ای که هنوزهم به قوت خود باقی است، نه‌تنها نزد مرتجعین بلکه همین‌طور نزد انقلابیون، زیرا [برای مثال] پرودون یکی از بنیان‌های نظریه‌اش را روی آن بنا می‌نهد (به ویژه در «در باب عدالت در انقلاب»).

1. انحطاط در کار
زنان، در دومین نیمه‌ی قرن نوزدهم، اولین قربانیان انقلاب صنعتی و سرمایه‌داری هستند که از سال 1847 توسط رئیس شورای وزیران، فرانسوا گیزُ، به جریان درآمد. گرچه در 1866، هم‌چنان کشاورزی است که بیشترِ فرانسوی‌ها را زنده نگه‌ می‌دارد، با این وجود ماشینی‌ کردنِ کار، بیش از پیش ایشان را به خروج از روستاها وا می‌دارد. البته تا پیش از این‌ هم زنان 33 درصد جمعیت فعال را تشکیل می‌دهند. جمعیتی که به صورت عمده در تولیدهای لباس، در خانه‌ و در کارگاه‌ها یا کارخانه‌ها متمرکز می‌شوند؛ اما کار زنان فقط منحصر به این بخش‌ نیست، چراکه آنان از کارهای «مردانه» هم‌چون کار در معادن یا در خاک‌برداری برای ساختن راه‌آهن، اکراهی نداشتند.
در سال‌های سی، سرآغاز طرح سازمان کارِ زنان ریخته شد. سوزان وُالکَن[روزنامه‌نگار و فمینیست طرفدار سن‌سیمون 1801-1877] پیش از اینکه سن‌سیمونی و قابله باشد، گلدوزی می‌کرد (و مبارزِ همراهش، ماری رَین، خیاط لباسِ زیر بود) او در اثرش، «خاطرات دختری از مردم»[1]، ما را به دیدن یکی از این بی‌شمار کارگاه‌ها می‌برد؛ جایی‌که در میانه‌ی مسیر کارِ خانه و مسیر کارخانه، شوق و همبستگی در جهان نخ و سوزن به هم می‌آمیزد. او همین‌طور ما را در این خاطرات به جایی می‌برد که زنان مانند محکومین به اعمال شاقه‌ی واقعی، برای دستمزد روزانه‌ای کاملن ناهمخوان که از 40 سنت تا 4 فرانک متفاوت است، تحت سلسله‌مراتب شدید، تا 13 یا 14 ساعت در روز کار می‌کنند (اجاره‌ی یک اتاق بین 100 تا 200 فرانک در سال است).
چنانچه کار در خانه اولویت کارگرانِ زن به‌شمار آید، این امر به ایشان امکان می‌دهد که بین دخل‌وخرج تعادلی برقرار کنند: در 1860، در شمال کشور فرانسه بیش از یک سوم این بخش را هنوز زنانی شکل می‌دادند که در خانه‌هایشان به کار گلدوزی، بافتن، دوختن مشغول بودند. اما این زنان اولین قربانیان رقابت ماشین‌ها می‌شوند: پس از بی‌کارشدن، زمانی‌که بدون اینکه در مورد کار با ماشین‌های جدید آموزش ببینند، به کارخانه‌های کوچک می‌پیوندند، باید به مشاغل پَست قانع باشند، در حالی که مردان به شغل‌های قدیمیِ خود مشغول‌اند. و با این اُفت وضعیت اجتماعی، تنزلِ وضعیت سلامتی و بهداشت هم از راه می‌رسد: «ما می‌بینیم، زنانی که سبزی پاک‌ ‌می‌کنند یا روی ماشین شانه‌زنی کار می‌کنند، محکوم به زندگی در محیطی از آکنده از غبارهستند، در عین حالی‌که مردانِ ریسنده و وصله‌کار، آزادانه در کارگاه‌های وسیع با [سیستم] تهویه‌ی مناسب تنفس می‌کنند. (…) در کارگاه‌های بافندگی برخی از زنان تقریبن مجبورند به صورت معلق روی تسمه کار بکنند، به‌خاطر اینکه هم‌زمان از پاها و دست‌ها‌‌ی‌شان استفاده می‌کنند.» آگوست بلانکی [شرایط کار کارگران زن و مرد را] بعد از بازدید از کارگاه‌های لیون برای ما چنین توصیف می‌کند.
شرایط جدید کار، اذیت و آزار جنسی از سمت کارفرماها یا سرکارگرها را نیز تقویت می‌کند. برخی به همین منوال به سمت تن‌فروشی کشانده می‌شوند. [جملاتی که در پی‌می‌آید] اولین تأثیرات پاریس بر ویکتورین بروشه[1] است که در آستانه‌ی بهار 1871 از اورلئان به پاریس آمده و در آنجا در کارگاه چکمه‌سازی، کارگرِ چرخ‌کار بوده است: «در سال اول، به خوبی تجربیاتی به دست آوردم، کاملن از بغل فلاکت گذشتم. زنان فقیری را دیدم که برای دستمزدی مضحک، 12 یا 14 ساعت در روز کار می‌کردند، در حالی که والدینی پیر داشتند و فرزندانی که مجبور بودند رها‌یشان بکنند. برای ساعات طولانی در کارگاه‌های ناسالم محبوس بودند، جایی که نه هوا، نه نور، نه آفتاب هرگز نفوذ نمی‌کردند، چراکه روشنایی آن‌ها با گاز تأمین می‌شد؛ کارخانه‌ها جایی بودند که این زنان برای به‌دست آوردن مبلغ ناچیز 2 فرانک در روز گله‌وار تل‌انبار شده‌اند، یکشنبه‌ها و جشن‌ها هم هیچ چیز عایدشان نمی‌شد. اغلب زنان نیمی از شب‌ها را برای رفوی لباس‌های خانواده می‌گذراندند؛ آنان همچنین رخت‌هایشان را برای شست‌وشو به چشمه می‌بردند تا صبح یکشنبه آن‌ها را بشویند. پاداش این زنان چیست؟ [این زن] اغلب مضطرب، در انتظار شوهرش است که تا دیرهنگام در کاباره‌ی مجاور به‌سر می‌برد، و فقط زمانی به خانه بازمی‌گردد که سه چهارم پولش خرج شده باشد. (…) نتیجه: به خاک سیاه نشستن یا تن‌فروشی [است]. یک نویسنده گفته است: «پاریس بهشت زنان و جهنم اسبان است»، من می‌گویم: «پاریس بهشتِ زنانِ هرجایی و اسبانِ لوکس است و جهنمِ کارگرانِ زنِ درست‌کار و اسبانِ درشکه‌کِش». هر دو به‌طور مبهم مرگ را همچون راه نجاتی سعادتمند می‌بینند. این است ایده‌آلشان!»[2]
در 1873 «جامعه‌شناس» لِرُی بولیو نتایج تحقیقی را (که پیش از کمون آغاز شده بود) در مورد کار زنان منتشر کرد. او در آن، فهرستی از بیماری‌های زنانه‌‌ای که در شرایط کار تشدید شده‌اند، حتا بیماری‌های ایجاد شده به‌واسطه‌ی این شرایط، تنظیم کرد: سقط جنین خودخواسته، مسمومیت، التهاب چشم، سل‌های کرکی یا اختلال در عادت ماهانه، فقط برای اینکه نمونه‌هایی از این بیماری‌ها ذکر کرده باشیم. پژوهش پیشین تحت مدیریت پزشکِ بهداشت لوی-رنه ویِرمه، به بیش از 30 قبل سال برمی‌گشت: او نتایج آن را در اثر مشهورش «تابلوی وضعیت جسمی و روحی کارگران شاغل در کارگاه‌های پشم و پنبه» منتشر کرده است. بین این دو تحقیق، به‌رغم«پیشرفت» یا باید گفت به‌خاطر «پیشرفت»، شرایط کارگرانِ زن به شکل قابل ملاحظه‌ای بدتر شده‌است؛ چنین قضیه‌ای، حتا اگر فرض را بر این بگیریم که این زنان پیش‌تر وانمود می‌کردند که از مردان مقاوم‌تراند، صادق است.(در 1857، زنان به طور متوسط در برابر 18 روز غیبت مردان در سال، 14 روز در سال غیبت می‌کردند.)
همان‌طور که ویکتورین ب. و پیش از او، ویرمه مشاهده کرده است (در1840) که«کم پیش نمی‌آید که زمانی‌که یک زن جوان کارگر محل کارش را شب هنگام، قبل از ساعت خروج عمومی ترک می‌کند، بگویند که او می‌خواهد پنجمین ربع روزش را انجام دهد». در همان دوره، پزشک بهداشت دیگری، اکساندر پَران-دوشاتله وضعیت مکان‌های مشخص تن‌فروشی در پاریس را اعلام می‌کند: 99 درصد تن‌فروشان، زنانی هستند که قبلن کارگر بوده‌اند یا هنوز کارگر هستند.
در دهه‌های پیش از انقلاب کموناری [یا انقلاب کمونار(د)ها]، زوج مسیحی جهنمیِ تن‌فروش-راهبه که از زنان کارگر برخاسته ‌است، فقط اذهان را مورد هدف قرار نمی‌دهند، بلکه در واقعیت هم اعمال نفوذ می‌کند؛ به عبارت دیگر کارگران زن فقط از رقابت ماشین تبعیت نمی‌کنند، بلکه تابع رقابت صومعه نیز بودند، به‌خاطر اینکه صومعه‌ها صنایع دستی را به قیمت خیلی ارزان تأمین‌ می‌کنند. (از همین روست که حتا در 1834 شاهد شورش‌هایی علیه صومعه‌ها در کنار لیون بودیم.)
سرانجام، سه دهه پیش از کمون، به عنوان مخوف‌ترین وضعیت زنان در نظر گرفته می‌شود.[3]
2. چه باید کرد؟
در ابتدای سازمان‌دهی کار، سرکوب سیاسی از آغاز امپراطوری دوم، حتا بدون در نظر گرفتن مردسالاری‌ای که سوسیالیست‌ها را در برمی‌گیرد، روزنه‌ی اندکی برای گسترش فعالیت زنان به‌جاگذاشت. اما به‌طور تناقض‌آمیز، در تقابل با خشونت تحمل‌ناپذیر پلیس، در تقابل با بیگانگیِ جدیدِ ناشی از صنعتی شدن و در تقابل با پیش‌داوریِ همسران است که فمینیسمِ جدید شکوفا خواهد شد. این باز هم از مزایای تبعید است، چراکه در زمانی‌که کنش داشتن ناممکن است، شرایطی را به وجود می‌آورد که نظرها و اشخاص بتوانند در سراسر اروپا و حتا دورتر از آن در گردش باشند. در دهه‌ی پیش از کمون، ایده‌ها و خط سیرِ تعدادی از مردان و زنان فرانسوی در تقابل قرار می‌گیرد با خط سیر و ایده‌های مخالفین دیگری که آنان را در ژنو، لندن یا بروکسل و به ویژه در روسیه ملاقات کرده‌اند. روس‌ها که در گسست از تزاریست مطلقه (یا پدرسالار) به‌سر می‌برند، و در میان‌شان زنان جوان زیادی هم هست، از اشرافیت ِزمین‌داری می‌آیند که به واسطه‌ی الغای برده‌داری (1861) فقیر شده‌اند و از نوشته‌جات نیکلای گاوریلیِویچ چرنیشفسی اشباع هستند.
متفکر روس، چرنیشفسی در رمان معروفش «چه باید کرد؟» (1864)، پیرامون شکل اتوپیاییِ مثلث عاشقانه‌ی یک زن و دو مرد، زنان را در قلب رهایی جهان‌شمول نشانده است: [از نظر او] اقتصاد، آزادی، خلاقیت، برابری از این سازمان هندسی بی‌نقص، ناشی می‌شوند. با بیان این اعتقادات، این زنان جوان [روس]، تحت تحریک الیزابت دمیتریف[2]، مترصدند که باور رفقای‌شان در غرب را به نفع این عقاید تغییر دهند، [البته] پیش از کمون، بِنوا مَلوُن[3] کتاب را به فرانسه ترجمه می‌کند. (گذشته ازالیزابت، خواهران کُروین کروکُوسکی در طول بهار 1871 نقشی غیر قابل انکار در پاریس ایفا می‌کنند.)
در فرانسه، پیشگامان مبارزه‌ی زنان ابتدا از صفوف خرده بورژوازی (آندره لئو، پل مینک یا لوئیز میشل) یا اشرافیت کارگری زنان (ناتالی لومل، ویکتورین ب.یا پیش از ایشان، سوزان والکَن) می‌آمدند. زنانی که در انترناسیونال سوسیالیستی (یا در تعاونی‌های اعضا) متعهد شده‌اند، مانند پیش‌کسوتان‌شان به صفوف سن‌سیمونیسم پیوسته بودند، آنان ‌نه‌تنها علیه قدرت مسلط بلکه علیه مردانشان و پرودن می‌جنگیدند.
برای پرودنِ نظریه‌پرداز که سوسیالیست‌های فرانسوی از او الهام می‌گیرند: «زن زیردست مرد است، همان‌قدر که به‌واسطه‌ی آگاهی‌اش همان‌قدر هم به‌خاطر توان ذهنی و نیروی ماهیچه‌ای‌اش. (…) نسبت توان مرد به زن مثل نسبت 3 در3 در3 هست به 2 در 2 در 2 که می‌شود 27 به 8». بر طبق نظر این صاحب‌نظر بزرگ، این سه‌گانه‌ی افلیج نمی‌تواند توازن خود را بیابد مگر در ازدواج تک‌همسری[4].
برای مخالفت با این اندیشه که در عین حال اندیشه‌ی مسلط است، زنان «بورژوازی» خود را در نبرد درگیر می‌کردند؛ ژِنی دِریکور، همکار «نشریه فلسفی» در 1860 «زن آزادشده» را در پاسخ مستقیم به پرودن منتشر کرد، در حالی که ژولیت لامبههمکار نشریه‌ی «سالن‌آرا» سال بعد «نظرات ضد پرودنی» را انتشار داد. ژنی دِریکور برای او خط‌ونشان می‌کشد: «آقای پرودن! خوب به من گوش کنید! زن مانند [سایر] مردم است، او دیگر به انقلابات شما که ما را به نفع مقداری بلندپروازی‌های حرافانه، به کشتن می‌دهند، تمایلی ندارد. ما به شما اعلام می‌کنیم که پس از این هر کسی را که علیه مطالبات مشروع ما موضع بگیرد، همچون دشمن پیشرفت و انقلاب محسوب‌ می‌کنیم، در حالی که کسانی را که برای رهایی مدنی ‌ما با ما هم‌صدایی می‌کنند در میان دوستان پیشرفت و انقلاب می‌نشانیم، کسانی که[سابق براین] حریفان ما بوده‌اند.»
در دهه‌های گذشته، سن‌سیمون یا فوریه، مدعی بودند که «زن» را در قلب اتوپیای‌ خود گنجانده‌اند. شکست در اجرایی کردنِ پروژه‌شان، به ممتاز کردن «زن» برمی‌گردد. ایده‌آلیزه کردن زن در «الهه‌ی مادر»، در موجودی تخیلی با توان جنسیِ به‌شدت قوی، به محبسی دیگر و این‌بار در جهت مخالف می‌انجامد (که سوزان وُالکَن شاهدی است بر آن)، این محبسِ وارونه برای زنانی که آن را تجربه کرده‌اند، بسیار دردناک بوده‌است.
مسیرها برای خروج از این کلیشه‌ها نادر و ناهموار می‌ماند: نوشتن، یاددادن و یادگرفتن، مراقبت کردن، رزمیدن، کنش داشتن، یا پیش از همه، به طرز کاملن ساده‌ای، خارج از قراردادهای اجتماعی و خانوادگی زیستن. زنانی که خود را به یکی یا گاهی به تعدادی از این راه‌ها متعهد می‌کنند، اغلب در این مسیرها بدن و جان‌شان را می‌خراشند.
درست مانند پیش‌کسوت ‌معروف‌شان، ژورژ سان، آندره لئو[4] و پل مینک[5] از زنانی هستند که قصد دارند جهان را با نوشتار تغییر بدهند؛ اما آن‌ها تنها در مورد زنان، و فقط در روزنامه‌ها نمی‌نویسند. رمان‌ها یا مقالات آندره لئو (تخلص او از اسم کوچک پسرانش برگرفته شده است)، که همان‌قدر در سبک‌شان درخشان‌اند که در عمق و محتوای‌شان، استبداد مردسالارانه یا مبارزه‌ی طبقاتی را دست‌مایه قرار می‌دهند.[5] پل مینک، که سخنوری قابل و به همان اندازه هم سردبیر شایسته‌ای است، با حرارت بسیار سرمایه‌داری و امپراطوری را خوار می‌شمرد. او به سوی باکونین متمایل می‌شود و این نظر را که زن تا منتهای درجه «یک عامل انقلابی» است، بسط می‌دهد. این زن و آن زن روزنامه‌هایی ایجاد خواهند کرد، به عضویت نهاد بین‌المللی کارگران درخواهند آمد، زندگی خصوصی غیر محافظه‌کارانه پیشه خواهند کرد؛ اما این زنان با استبداد مواجهه خواهند شد، استبداد نیروی پلیس را به همان شدت می‌چشند که استبداد همسران یا رفقایشان را.[6]
در عرصه‌ی عمل، ویکتورین بروشه‌ی چرخ‌کار یا ناتالی لومِلِ [6] صحاف، از راه ایجاد انجمن‌های تعاونی برای اعطای کار به تعدادی از زنان یا ارائه‌ی مایحتاج اولیه ضروری به صورت کمک بلاعوض به سایرین، به مداخله‌ی کنش‌گرانه متعهد شدند: نانوایی خودگردان برای زنانی که به کار نیاز داشتند (در 1867) و [مرکزی به نام] «خانه‌دار» یا [رستورانِ] «دیگِ» مشهور (با اوژن والَن در 1868) برای زنانی که نیازمند کمک مادی ضروری بودند. به لطف جوِ آشوب‌زده‌ یا اقتصادِ نابه‌سامان، برنامه‌هایی زیبا و شکننده طراحی و پیاده شده بود.
اما بدون آموزش چطور رهایی ممکن است؟ در رشته‌ی تربیت یا پرورشِ دختران، تمام یا تقریبن تمام چیزها باید ابداع شوند. گیزُ در 1833، وزیر تربیت عمومی بود و مدرسه را اجباری ساخت، اما تنها برای پسران. 15 سال بعد، کنت فردریک آلفرد دوفالویباوجودی که فرد به‌شدت مرتجعی بود، مدارس دختران را به کمون‌هایی که بیش از 800 نفر جمعیت داشتند، تحمیل کرد. می‌باید هنوز 15 سال صبر کرد تا این امکان [صرف نظر از اندازه‌ی این گستره] شامل حال کمون‌های کوچک‌تر و حتا کمون‌های پرتعدادتری که امکانات گشایش یا نگه‌داشتن‌ مدارس را نداشتند، بشود. از طرف دیگر مربیان زنِ«عمومی»[publique در مقابل خصوصی] نوعی از پرولتاریای روشنفکر را شکل دادند، چراکه اکثرشان کمتر از زن خدمتکار به‌دست می‌آوردند. به این ترتیب، و همچنان برای مدت مدیدی، تدریس از راه جایگاه اصلی مربیانی که از اعضای هیئت‌های مذهبی بودند، تحت کنترل کلیسا قرار داشت. در 1867، 41 درصد زنان هنوز بلد نیستند هنگام ازدواج با اسم خود امضا کنند. (در حالی که 75 درصد مردان می‌توانند این کار را انجام دهند).
علارغم این تأخیر، زمانی که در 1867 ویکتور دوروا، دروس آموزش متوسطه را برای دختران جوان افتتاح می‌کند، موفقیتی بلافاصله حاصل می‌شود. او به همین ترتیب دانشگاه را هم به روی ایشان می‌گشاید. اما مانند سایر نقاط در اروپا، تنها در بخش پزشکی [درها به رویشان بسته است]، و بدون اینکه حق انجامش در مادرشهرها برای دختران به رسمیت شناخته شده باشد(دختران دیپلمه‌ استعدادهای‌شان را در الجزایر یا ترکیه به منصه‌ی ظهور می‌گذارند…). این مسئله از یک اجبار درونی می‌گوید: پزشکی اغلب توسط دانشجویان زن انتخاب شده –[اما] تنها ضرورت، قانون نمی‌سازد. ایده‌ی مراقبت کردن، به واسطه‌ی فرهنگ، آموزش خانوادگی، حتا دلبستگی که اسمش هم برده نمی‌شود، همچون تعهد شخصی، خود را تحمیل می‌کند؛ پزشکی امکانی است «برای رفتن به سوی مردم»، همان‌طور که خط سیرهای پوپولیست روسی سوفیا پرُوسکایا یا فرانسویسوزان وُالکَن چنین چیزی را به ذهن متبادر می‌کند. در هر حال برای موفق شدن باید از نظر شخصیتی، سماجتی قوی، تاحدی بخشش و یاریِ‌ای بیرونی (مردانه) داشت. مانندسوفیا کُوالِسکایا که به «یکی از بزرگترین ریاضی‌دانان» زمان خودش بدل شده است.
در مورد آموزش حرفه‌ای، امیدی در دوردست‌ها باقی‌ می‌ماند: همان‌طور مشاهده‌ شد، کارگران زن بسیار ماهر در نساجی با ورودشان به کارخانه، به دلیل عدم یادگیری حرفه‌ای شیوه‌ی کار با ماشین‌های جدید، سیر قهقرایی طی می‌کنند.
برای مردمی کردن این عبارت «سرزمین غیر مردانه»ی آموزش، برخی از زنان مانند لوئیز میشل [7] درنظر داشتند که برای دختران فرودست، یتیم‌، دهقان و پرولتر مدرسه‌ی شبانه‌روزی بگشایند. دیگران مسیر فردی‌تری انتخاب کردند. در 1861، ژولی دُبی، بعد از قصدهای متعدد، اولین زنی است که دیپلمه می‌شود، گرچه برای اینکه چنین تمایلاتی تشویق نشوند، سال‌ها بعد دیپلم‌اش را به او اعطا می‌کنند… . او همچنین در 1866 جایزه‌ای کسب می‌کند، به‌خاطر مطالعه‌ای در مورد «امکانات افزایش دستمزد زنان تا برابری با دستمزد مردان، زمانی‌که کار برابر وجود دارد و گشودن مشاغل جدید برای زنان». تنها باید به شجاعت آکادمی لیون، برای این جایزه و این موضوع ادای احترام کرد… .
در آستانه‌ی کمون، پرتوان از مبارزات‌شان، و نیرومند از دلسردی‌های‌شان همچون موفقیت‌های‌شان، زنانی که از تلخیِ ماه‌های جنگ و فلاکت تند و تیز شده‌اند، برای مداخله در تمام زمینه‌ها بالغ و توانا هستند. زمینه‌هایی که [پیش از این] برای‌شان ممنوع یا محدود بوده است. بعد از دهه‌ها پس‌روی و سرکوب، آنان آماده‌اند تا سفت و سخت بجنگند با این هدف که خواسته‌هایشان را به عمل درآورند. با این همه، برای مدت مدیدی، بسیاری از آمال‌شان در حد کلمات باقی خواهند ماند. آنان می‌باید که جرئت کنند، خلق کنند، فضاهای دیگری را آماده‌ی کشت کنند: عشق را، بازپس‌گیری بدن‌ها را، هنرها را همچون نقاشی یا مجسمه‌سازی، آنان که تاکنون فقط در شعر ماجراجویی کرده‌اند.
برای از میان برداشتن وضعیت «پرولترهای پرولترها» -[یادمان باشد] برای کسب حق رأی هنوز باید 70 سال شکیبایی به خرج داد- نبرد تازه آغاز شده، هنوز تا اتمامش راه بسیار درپیش است…

پی‌نوشت‌ها:
* این نوشتار ترجمه‌ای است از مقاله‌ای با این عنوان
« L’émancipation des femmes sous le Second Empire… » که در 23 مارس 2012 در سایتhttp://www.commune1871.org/ منتشر شده‌است.

[1] ویکتورین بروُشه Victorine Brocher (1838-1921): در سال 1861 با ژان روشی پیشه‌ور کفاش ازدواج می‌کند و خیلی زود به مبارزان مجمع‌های بین‌المللی کارگران می‌پیوندد. در سال 1862 در پاریس به عنوان کارگر چرخ‌کار چکمه‌ساز کار می‌کند. در 1867 در پایه‌ریزی یک نانوایی تعاونی و یک فروشگاه تعاونی شرکت دارد. در طول جنگ فرانسه و پروس، به عنوان پرستار آمبولانس انجام وظیفه می‌کند. ویکتورین که با مادرش در اورلئان زندگی می‌کند، به کمک او دو پسر خود و پسر یکی از همسایگانش را که نزد آنهاست، نگه‌ می‌دارد، سه فرزندش با فاصله‌ی کمی می‌میرند و در 1871 به پاریسبازمی‌گردد. او که بسیار از «بی‌نوایان» ملهم است، به شرایط فلاکت‌بار کارگران و به‌ویژه زنان علاقه نشان می‌دهد.
ویکتورین بروُشه در 20 مارس 1871، با همسرش در جبهه‌ی نبرد برای دفاع از جمهوری داخل می‌شود. آنها ابتدا برای غذاخوری افسران آذوقه تأمین می‌کنند، اما او برای مبارزه، خیلی زود دوباره کارهایش را در آمبولانس از سرمی‌گیرد. در طول هفته‌ی خونین (21-28 می 1871) روی باریکاردها می‌جنگد، دستگیر و به عنوان کسی که خزانه‌داری را به آتش کشیده، به مرگ محکوم می‌شود. او از زنانی است که برای شیطانی‌ جلوه دادن‌شان، آنها را آتش‌افروز [این صفت تحقیرآمیز در زبان فرانسه معادل است با زنان جنایتکار و خرابکار، گاهی نیز برای توصیف فمینیست‌ها و زنانی که از عقیده‌ی سیاسی خود دفاع می‌کنند، به‌کار می‌رود] خطاب می‌کردند.
به کمک یارانش موفق می‌شود به سوئیس فرار کند، با این وجود همسرش در هنگام دستگیری کشته می‌شود. در 1878 پیش از اینکه به پاریس بازگردد به لندن و بعد به لیون می‌رود، در همین سال است که در جنبش آنارشیستی شرکت می‌کند. او به عضویت گروهی در‌می‌آید که نشریه‌ی آنارشیستیِ انقلابِ اجتماعی را منتشر می‌کنند. در 1881 نماینده‌ی پاریسی در کنگره‌ی سوسیالیست‌های لندن است. در سال 1887 با گوستاو بروُشه ازدواج می‌کند، آنها 5 یتیم به‌جا مانده از کمون را به فرزندخواندگی می‌پذیرند. در سال 1890 در مدرسه‌ی آزاد [و لائیک] که لوئیز میشل افتتاح کرده است، مربی می‌شود. در سال 1909 خاطراتش را با عنوان «خاطرات یک مرده‌ی زنده» منتشر می‌کند. ویکتورین بروشه در 4 نوامبر 1921 در لوزان می‌میرد. برگرفته از نوشته‌ای در مورد ویکتورین بروشه در این آدرس http://eugenevarlin.com/travaux/victorine_brocher.pdf

[2] الیزابت دمیتِریف (1851-1910) Elisabeth Dmitrieff: دختر نامشروع یک افسر تزار است. او رزمیدن را از حلقه‌ی سوسیالیست‌های سن‌پترزبورگ زمانی‌که خیلی جوان بود، شروع کرد. در 1868 به سوئیس پناهنده می‌شود، جایی‌که در آن‌جا در ایجاد بخش روسی انترناسیونال کارگری شرکت می‌کند. در لندن نماینده می‌شود و با کارل مارکس ارتباط می‌یابد. در 1871 مارکس او را در مأموریتی برای جمع‌آوری اطلاعات، به‌عنوان نماینده‌ی شورای عمومی انترناسیونال به پاریس می‌فرستد. وقتی که فقط 20 سال دارد با ناتالی لومل در ایجاد سازمانی برای فعالیت زنان با عنوان «اتحاد زنان برای دفاع از پاریس و مراقبت از مجروحین» همراه می‌شود. الیزابت به‌ویژه به مسائل سیاسی و خصوصن سازماندهی کارگاه‌های تعاونی مشغول می‌شود. او به صورت فعال در باریکادهای فوُبورگ سنت-آنتوان، در مبارزات خیابانی در هفته‌ی خونین مشارکت دارد. از اینکه چطور موفق می‌شود که از چنگ ارتش ورسای بگریزد، از فرانسه فرار کند و در اکتبر 1871 به روسیه بازگردد، اطلاعی در دست نیست. او در آنجا یک محکوم سیاسی را به همسری برمی‌گزیند تا به این وسیله او را از مرگ نجات دهد. الیزابت به دنبال او به تبعید در سیبری می‌رود، جایی‌که او زندگی‌اش در 1910 یا به قولی 1918 به پایان می‌رسد. برگرفته از نوشته‌ای در مورد الیزابت دمیتریف در این آدرسhttp://www.raspouteam.org/1871/?page_id=1583

[3] بِنوا مَلون (1841-1893)Benoît Malon: مبارز کارگری، روزنامه‌نگار و نویسنده و از اعضای کمون است، برای او: «یک کنش مهم بین همه، که انقلاب پاریس به روشنی آن را بیان می‌کند، ورود زنان در زندگی سیاسی است. تحت فشار اوضاع و احوال، به‌خاطر پراکندگی نظرات سوسیالیست‌ها، به‌خاطر تبلیغات باشگاه‌ها [منظور باشگاه‌های بحث و گفت‌وگو است، که در طول کمون در هر محله شکل گرفته بود]، زنان احساس می‌کنند که رقابت زن [با پرولتر] برای پیروزی انقلاب اجتماعی‌ای که در دوره‌ی مبارزه‌اش رسیده، گریزناپذیر است. درحالی‌که زن و پرولتر، این سرکوب‌شدگان نظم کهن، نمی‌توانند به رهایی‌شان امید داشته باشند، مگر با متحد شدن قدرتمندانه علیه همه‌ی اشکال [نظم اجتماعی] گذشته.» (سومین شکست پرولتاریا) نظرات ملون در مجموع یکی از دو نظر مهم در طول کمون در مورد نقش زنان در انقلاب و همکاری و یا تقابل زن و پرولتر است. نظر دیگر که توسط آندره لئو صورت‌بندی شده است، بر این باور است که: «یک بار دیگر زنان چیزی در آینده‌ی نزدیک در این انقلاب به دست نمی‌آوردند، چراکه اکنون هدف رهایی مردان است، نه زنان. (…)» نقل قول‌ها برگرفته از مقاله‌ی زنان در 1871؛Encyclopédie politique et historique des Femmes, Christine Fauré dir., PUF, 1997.
[4] ویکتوار لئودیل بِرا متخلص به آندره لئو (1824-1900) André Léo: از میان تمام زنان صاحب‌قلم تنها آندره لئو یا تقریبن تنها اوست که نقش تعیین کننده‌ای در جنبش انقلابی 1871 ایفا می‌کند. رمان‌هایش، «یک ازدواج شرم‌آور» در 1862 و «یک طلاق» در 1866 برایش شهرت و اعتبار به ارمغان آورده‌اند. او جمهوری‌خواه است و مانیفست روزنامه‌ی «رفرم» 1868 را امضا کرده است، با نشریه‌ی «عقیده‌ی ملیِ» گِروهمکاری می‌کند. باید تأثیرات سن‌سیمونی را که هنوز روی او و کارهایش اعمال می‌شوند، یادآور شد. او که طرفدار ایده‌های اجتماعی است، در 1868 «کمونیسم و مالکیت» را منتشر می‌کند. در راستای مبارزه برای اثبات حقانیت زنان، در 1869 «زن و اخلاق، آزادی یا مونارشی» را به رشته‌ی تحریر در می‌آورد. عملی که همچنین ارزش اشاره کردن دارد:آندره لئو همچنین قصد دارد نشریه‌ای تأسیس کند به نام «کشاورز»، که البته مرده زاده می‌شود. به همین صورت، «مانیفست» کمون دهقانان را او به قلم‌درآورده. او فرودستی اجتماعی و مدنی زنان را با فرودستی دهقانِ تحتِ سلطه‌ی امپراطوری همانند می‌کند.
آندره لئو مصائب مبارزه‌اش را می‌داند: «اغلب دموکرات‌ها آخرین افرادی هستند که متوجه می شوند که حقوق همبسته هستند و یک محمل دارند، یک اصل مشترک، دارند. همچنین بین آن‌ها که زنان بی‌استعدادترین رقبایشان را می‌یابند.» او در طول 1871 تکرار می‌کند: «بسیاری از جمهوری‌خواهان -من از واقعی‌هایشان حرف نمی‌زنم- امپراطور و خدای متعال را خلع نکرده‌اند (…) که [بخواهند] به‌جایشان بشینند و طبیعتن با این قصد و نیت، باید همچنان رعایای مذکر یا دست‌کم رعایای مؤنث، وجود داشته باشد. [آنان مدعی هستند که] زن نباید از کشیش تبعیت کند؛ اما نباید از خودش هم چیزی برای گفتن داشته باشد. او باید خنثی و منفعل تحت امر مرد باقی بماند، [در این صورت] او فقط کشیشی را تغییر می‌دهد که نزدش اعتراف می‌کند و لا غیر.»
اولین سازمان زنان که تحت امپراطوری دوم اهمیت یافته است، «لیگ مدافع حقوق زنان» است، که او آن را در 1868 ایجاد کرد. او در یاددشت‌های روزانه‌اش در 20 ژوییه در 1868 و روزهای بعدش، «عقیده‌ی ملی» مانیفستِ 20 نفری از «شهروندان» [زن] را منتشر می‌کند؛ شکل‌گیری یک «لیگ برای اعلامیه‌ی جدید حقوق نه فقط برای مردان، بلکه حقوق برای بشریت و برای تحقق‌بخشی اجتماعی‌شان.» حقوق بشریت [droits de l’humanité]، صورت‌بندی‌ای است که آندره لئو به‌ صورت‌بندی حقوق بشر [droits de l’humme]، ترجیحش می‌دهد. […] نقل قول‌ها برگرفته از مقاله‌یزنان در 1871؛ Encyclopédie politique et historique des Femmes, Christine Fauré dir., PUF, 1997.
[5] آدل پُلینا مکارسکا متخلص به پل مینک (1839-1901) Paule Minck: بعد از اینکه از همسرش جدا می‌شود در سال 1867 به پاریس می‌آید. برای گذران زندگی، به تدریس زبان می‌پردازد و از مهارتش در هنر سوزن‌زنی هم بهره‌می‌برد. اما سمت و سوی زندگی‌اش پیش از این تغییر کرده است. در ابتدای 1868، به انترناسیونال اول می‌پیوندد، متونی امضا می‌کند که در آن‌ها فمینیسم و سوسیالیسم به طرز عمیقی به هم آغشته‌اند. او سخنگوی جلسات عمومی می‌شود و انجمن برادری کارگران زن را بنا می‌نهد، که سازمانی متأثر از اصول متقابل پرودن است. در پاریس پل مینک با حرارت از حقوق سیاسی زنان دفاع می‌کند. کمونارها و مبارزین کمون از خستگی‌ناپذیری و انرژی خاص او در سخنرانی و بیان اعتقاداتش نقل‌قول‌های جالبی آورده‌اند.
هنگامی‌که کمون رخ‌ می‌دهد، پل مینک قطعن در آن حضور دارد. او در کمیته‌ی حقوق زنان مشارکت می‌کند و در بحث‌های باشگاه کلیسای سن‌سولپیس فعال است. او کمیته‌ای تأسیس می‌کند که جلساتش در کلیسای نتردام دُلاکروا برگزار می‌شود [کمونار(د)ها از کلیساها نه به عنوان مکان مذهبی بلکه به عنوان مکانی برای برگزاری جلسات بحث و گفت‌وگو، استفاده می‌کردند] و مدرسه‌ای در سن‌پی‌یر در محله‌یمن‌مرتر می‌گشاید. اما به‌ویژه، برای توجه دادن ایالات به حقانیت کمون، مبارزِ خستگی‌ناپذیر، پل مینک، اِگزاگون را می‌پیماید. «مواظب جهان قدیم باش! روزی که زنان خواهند گفت: دیگر کافی است! آنان [هیچ چیز] رها نمی‌کنند، آنان؛ نیرویی در آنان پناهنده شده، آنان خسته و فرسوده نیستند. حواست را به زنان بده! از زمانی که زنانی مانندپل مینک در حالی‌که پرچم آزادی را به اهتزاز در آورده‌اند، اروپا را در می‌نوردند…»لوئیز میشل در خاطراتش، نظرش را چنین فریاد می‌زند.
زمانی‌که سرکوب روی پایتخت فرومی‌آید، پل مینک در پاریس نیست. او در یک واگن سوخت مخفی شده است و موفق می‌شود به ژنو پناهنده شود و در آنجا اعتباری به هم بزند. [سازمان] عفوِ مجازات اعلام می‌کند که پل مینک‌ چنین القاء می‌کند که گویا در همه‌ی میتنگ‌ها در سرتاسر فرانسه حاضر است. مینک برای شرکت در یک جلسه در حمایت از نهیلیست‌های روسی به یک ماه زندان محکوم می‌شود. با نِگرو کارگر آنارشیست، ازدواج می‌کند و بدین‌ترتیب فرانسوی می‌شود و از اخراج از فرانسه نجات می‌یابد.
در 1884 پل مینک پنجمین فرزندش را به دنیا می‌آورد (او دو دختر در زمان تبعیدش داشت و دو فرزند هم از همسر سابقش که یک پرنس بود). در شهرداری، کارمند دولت خفه می‌شود، چون‌که مادر می‌خواهد فرزندش را چنین بنامد: اسپارتاکوس-بلانکی-انقلاب! چرا پل مینک [باید در این کار] مردد باشد؟ او که اعلام می‌کند که: «ببینید گل‌بته‌ها می‌رویند و نسلی که می‌آید خانه‌ای باشکوه خواهد ساخت: خوشبخت خواهند بود فرزندان ما، آنها به آینده می‌پیوندد!» در پاریس مثل شهرستان‌ها، این مبارز انقلابی خستگی‌ناپذیر در سراسر عمر خود یک پیکار جاودانی ساخته است تا برابریِ سکس‌ها و حقانیت سوسیالیسم به پیروزی برسند. برگرفته از مقاله‌ای با عنوان پل مینک(1839-1901) زن، فمینیست و سوسیالیست پر‌شور منتشر شده در این سایت http://www.humanite.fr/
[6] ناتالی لومل (1827-1921) Nathalie Le Mel: سندیکالیست است و در کمیته‌های اعتصاب در زمان حکومت ناپلئون سوم شرکت می‌کند و بعد از اعتصاب زنان و مردان وصله‌کار، در 1865 با کمک دوستش اوژن وارلَن، تساوی حقوق زنان و مردان را به‌زور کسب می‌کند. او با اوژن رستوران تعاونی «دیگ» را به‌راه می‌اندازد؛ رستوران به‌خاطر اینکه در طول محاصره‌ی پاریس هر روز به طور رایگان به افراد محروم غذا می‌داد، معروف شد. در طول کمون، او به همراه الیزابت دمیتریف، سازمان‌دهنده‌ی اصلی سازمان «اتحاد زنان» است که در بطن این سازمان به بررسی و یافتن راه حل مسائل اجتماعی مشغول می‌شود. در طول هفته‌ی خونین [21 تا 28 می 1871]، او به همراه دیگران، در سنگرهای خیابانی در میدان پیگال می‌رزمد و سرانجام دستگیر و به تبعید در نئوکالِدونی محکوم می‌شود، جایی که زندگی‌اش را با لویز میشل قسمت می‌کند. در ورودش مجددش به پاریس، با کارهای کوچک روزگار می‌گذراند. در اواخر عمر درازش، نابینا می‌شود و در حالی‌که تمام منابع مالیش را از دست داده بود، در 1921 در فقر در بیمارستان ایوری می‌میرد، با این وجود تا به آخر به آرمان‌هایش وفادار بود. نوشته‌ای در بزرگداشت این مبارز بزرگ منتشر شده در سایتhttps://npa2009.org/content/nathalie-le-mel
[7] لوئیز میشل (1830-1905) Louise Miche : «در طول سالیان، لوئیز میشل، به چهره‌ی یگانه و نشانگان مبارزات فمینیستی زنان کمون بدل شد، چیزی که کاملن به حق و پذیرفتنی است. اگر نظرات لوئیز میشل نظرات یک فمینیست باشد، مبارزه‌اش نبرد یک سرباز است: آنچه او در سراسر طول کمون انجام می‌دهد. می‌توان گفت که تعهد فمینیستی‌اش به موازات فعالیتِ زنانی است که در طول این دوره مبارزه‌ای مثال زدنی را پیش بردند. در واقع زنان، برای اولین‌بار در تاریخ‌شان، در طول کمون سازمان وسیع و مردمیِ زنان که هزاران زن را در برمی‌گرفت، شکل دادند.» بخشی از مقاله‌یلوئیز میشل و دیگران، نبرد زنان در کمونhttp://www.commune1871.org/

اسفند 92

[1] سوزان والکَن، خاطرات دختری از مردم، مقدمه از لیدا الحداد، ماسپرو، پاریس، 1987.

[2] ویکتورین ب. خاطرات یک [زن] مرده‌ی زنده، ماسپروُ، پاریس 1976

[3] ماییته اَلبیستور و دانیل اَرمُگَت، تاریخ فمینیسم فرانسوی، انتشارات زنان، پاریس، 1977

[4] تأکید می‌شود که پرودن نه تنها در سکسیم، بلکه در ضدیت با یهود نیز قلم فرسایی کرده است. این رد مضاعفِ زنان و یهودیان که [ناشی از فرهنگی] به‌شدت مسیحی است، در آثار باکونین نیز بوده است.

[5] در مورد آندره لئو، رجوع کنید به بیوگرافی عالیِ آلَن دالُتِل، آندره لئو،1824-1900، ژونوُن [الهه‌ی مادر و همسر در روم باستان] کمون، انتشارات دفاتر سرزمین شُوینوا، شُوینی، 2004؛ و در مورد پُل مینک، از همین نویسنده، پل مینک، کمونارد و فمینیست، انتشارات سیروس، پاریس، 1981.

[6] مانند زنان فرانسوی، در همان دوره، زنان جوان فعال روس (که در طول کمون کشف‌شان می‌کنیم)، در گسست از تزار و پدران‌شان، در ژنو برنامه‌هایی می‌نوشتند برای بازسامان‌دهی کار زنان و یا مردان در کارگاه‌های تعاونی‌ای که از اجتماعات دهقانی روسیه قدیم، الهام گرفته بودند. آنها نیز خودشان تجاربی از سرخوردگی‌های عمومی و خصوصی به‌دست می‌آورند.

فیس‌بوک
تویتر
لینکد‌این
تلگرام
واتس‌اپ