پل الوار

پل الوار ( Paul Éluard ) در سال 1895 در در شهر «سن دنی» در شمال پاریس به دنیا آمد . پدرش کارمندی ساده بود و مادرش خیاط . وی در 15 سالگی به علت ابتلا به «سل» مجبور شد تحصیل را رها کند و برای استراحت به مدت یکسال و نیم به کوهستانهای سوئیس سفرکند. پس از بهبودی و بازگشت به پاریس برای اولین بار چند قطعه از اشعار خود را در مجلات مختلف ادبى فرانسه به چاپ رساند. در سال ۱۹۱۴ به خدمت نظام احضار شد و در بخش پرستارى انجام وظیفه کرد، در ۱۹۱۷ اولین دفتر شعر خود را به نام «وظیفه و نگرانى» (le Devoir et l’Inquiétude) و یک سال بعد در ۱۹۱۸ دومین دفتر شعرش با عنوان «اشعار براى صلح» (Poèmes pour la paix) را به چاپ رسانید.
الوار پس از پایان جنگ، با آندره برتون، لوئى آراگون و فیلیپ سوپو آشنا شد و با شرکت آنان «بیانیه شعر سوررئالیستى فرانسه» را امضا کرد و جنبش ادبی سورئالیسم را پایه گذاری کرد.
پس از آشنایی با «برتون» ، «سوپو» و «آراگون» جنبش ادبی سورئالیسم را پایه گذاری کرد. با مجموعه های «جانوران و آدمیزادگانشان» (les Animaux et leurs hommes ) (1920) ، «نیازهای زندگی و نتایج رویاها» (les Nécessités de la vie et les Conséquences des rêves ) (1921)، به عنوان یکی از شاعران نامدار سورئالیسم شناخته شد.

در سال ۱۹۲۴ پس از جدایى از همسرش (گالا) که برایش ضربه روحی بسیار سختی به شمار می رفت سفری را به دور دنیا آغاز کرد هفت ماه گریز به کشورهای محروم آسیای شرقی (اقیانوسیه ،‌استرالیا ،‌ هندوچین ، سیلان، جزایر آنتیل، پاناما، مالزی ، هند ، زلاند نو)؛ سرانجام دوستانش او را در سنگاپور یافتند .
در بازگشت آثارى را انتشار داد که همه از لحنى هیجان انگیز و پرشور خبر مى داد. از آن جمله «مرگ از نمردن»، «چشمان پرثمر» و مجموعه «پایتخت اندوه» 1926 که‌ از شاهکارهای الوار است. درباره این کتاب منتقدان گفته اند: همین کتاب کافیست تا الوار نماینده شعر نو فرانسه باشد. الوار از جمله اولین کسانى بود که از مزایاى شعر ناهشیارانه و تفاوت آن با اشعار هشیارانه سخن گفت و شعر را ناشى از حالت خودکار مغز آمیخته با اوهام (تخیل) دانست. او از شاعران ردیف اول مکتب سوررئالیسم بود و سبک شخصى خاصى در این مکتب به وجود آورد که او را در میان تمامى هنرمندان به چهره اى محبوب و ممتاز بدل کرد.
ازسال 1927 با کمونیست ها رابطه داشت و در همین سال بود که در بحبوحه اشغال فرانسه توسط آلمان قطعه «آزادی» را سرود . بنا به گفته شخص شاعر ، در ابتدا این شعر ، صرفاً عاشقانه بوده و وی این شعر را در مورد زنی که آن را دوست داشته سروده است . اما به مرور شاعر به این حقیقت دست می یابد که این شعر نمی تواند صرفاً مختص یک “انسان” باشد بلکه متعلق به همه انسانهاست!
ولی درسال 1942 در حین اشغال فرانسه و در رابطه با شورای ملی مقاومت، رسماً وارد حزب کمونیست فرانسه شد. پل الوار پیش از عضویت در حزب کمونیست، درسال 1930 در کنگره انترناسیونال دوم نویسندگان انقلابی جهان در شوروی سابق شرکت نموده بود. اوبعداز جنگ جهانی دوم بدلیل اشعار اجتماعی و فعالیت های سوسیالیستی مشهور شد؛ البته بدون اینکه مطیع حزب کمونیست شود. در همین سالها بود که درجنگهای داخلی اسپانیا شرکت کرد و به عنوان شاعری که شعر را از بعد شخصی به بعد اجتماعی و مردمی کشاند شناخته شد. همچنین به مبارزات مخفیانه علیه اشغالگران نازی می پردازد. مجموعه های «شعر و حقیقت 1942» «شایستگان زیستن 1944» و «در وعده گاه آلمانی 1944» در چنین حال و هوایی منتشر شدند. که از مهمترین اشعار سیاسی و رزمی دوره مقاومت به شمار می آیند. درسال 1948 از پیکاسو و الوار برای عضویت در «کنگره صلح» در لهستان دعوت بعمل آمد. در ژوئن همین سال الوار «اشعار سیاسی» را با مقدمه ای از لوئی آراگون انتشار داد. وی «ققنوس» را در آخرین سال زندگی خویش (1952) سرود.
و در آخر باید گفت که پل الوار بیش از دیگران شعر بین دو جنگ جهانی در فرانسه را تحت تأثیر خود قرار داده است. اشعار الوار در عین اینکه دستمایه اجتماعی و سیاسی دارند ، اغلب رنگی از عشق و عاطفه دارند همچنین در اشعار او نشانه از سبک تمام شاعران سوررئالیست دیده میشود. شعر او به علت محتوای انساندوستانه و توصیف احساسات عمیق و پرشور، تأثیری عمیق روی تمام اقشار خلق گذاشت و بدین ترتیب او بهترین شاعر نسل خودشد. شعر الوار: کوتاه ، فشرده ، و مخاطبه ای، است. تجربه های شرکت او درجنگ داخلی اسپانیا و سایر حوادث زمان، باعث شدند که او همیشه برای محرومان و آزادیخواهان موضعگیری نماید.
الوار در روز سه شنبه 18 نوامبر 1952 ، در آپارتمان خود چشم از جهان فرو بست.

 

تو را دوست می‌دارم

تو را دوست می‌دارم

تو را
به جای همه زنانی که نشناخته‌ام دوست می‌دارم
تو را به جای همه روزگارانی که نمی زیسته‌ام دوست می‌دارم
برای خاطر عطر گسترده بیکران و برای خاطر عطر نان گرم
برای خاطر برفی که آب می شود،برای خاطر نخستین گل
برای خاطر جانوران پاکی که آدمی نمی‌رماندشان
تو را برای خاطر دوست داشتن دوست می‌دارم
تو را به جای همه زنانی که دوست نمی دارم دوست می دارم.

جز تو ، که مرا منعکس تواند کرد؟من خود،خویشتن را بس اندک می‌بینم.

بی تو جز گستره بی کرانه نمی بینم
میان گذشته و امروز.
از جدار آینهَ خویش گذشتن نتوانستم
می‌بایست تا زندگی را لغت به لغت فرا گیرم
راست از آنگونه که لغت به لغت از یادش می‌برند.

تو را دوست می دارم برای خاطر فرزانگیت که از آن من نیست
تو را برای خاطر سلامت
به رغم همه آن چیزها که به جز وهمی نیست دوست می‌دارم

برای خاطر این قلب جاودانی که بازش نمی‌دارم
تو می پنداری که شکی ،حال آنکه به جز دلیلی نیستی
تو همان آفتاب بزرگی که در سر من بالا می‌رود
بدان هنگام که از خویشتن در اطمینانم.

 

تو را به جاى همه زنانى كه نشناخته‏ام دوست مى‏دارم
تو را به جاى همه روزگارانى كه نمى‏زيسته‏ام دوست مى‏دارم
براى خاطر عطر ِ گستره‏ى بيكران و براى خاطر عطر ِ نان ِ گرم
براى خاطر ِ برفى كه آب مى‏شود، براى خاطر نخستين گل
براى خاطر جانوران پاكى كه آدمى نمى‏رماندشان
تو را براى خاطر دوست داشتن دوست مى‏دارم
تو را به جاى همه زنانى كه دوست نمى‏دارم دوست مى‏دارم.
جز تو، كه مرا منعكس تواند كرد؟ من خود، خويشتن را بس اندك مى‏بينم.
بى‏تو جز گستره‏يى بى‏كرانه نمى‏بينم
ميان گذشته و امروز.
از جدار ِ آينه‏ى خويش گذشتن نتوانستم
مى‏بايست تا زنده‏گى را لغت به لغت فراگيرم
راست از آن گونه كه لغت به لغت از يادش مى‏برند.
تو را دوست مى‏دارم براى خاطر فرزانه‏گى‏ات كه از آن ِ من نيست
تو را براى خاطر سلامت
به رغم ِ همه آن چيزها كه به جز وهمى نيست دوست مى‏دارم
براى خاطر اين قلب جاودانى كه بازش نمى‏دارم
تو مى‏پندارى كه شَكّى، حال آن كه به جز دليلى نيستى
تو همان آفتاب بزرگى كه در سر من بالا مى‏رود
بدان هنگام كه از خويشتن در اطمينانم
تو را دوست می دارم.

 

آزادی

بر روی دفتر های مشق ام
بر روی درخت ها و میز تحریرم
بر برف و بر شن
می نویسم نامت را.
روی تمام اوراق خوانده
بر اوراق سپید مانده
سنگ ، خون ، کاغذ یا خاکستر
می نویسم نامت را.
بر تصاویر فاخر/ روی سلاح جنگیان/
بر تاج شاهان
می نویسم نامت را.
بر جنگل و بیابان
روی آشیانه ها و گل ها
بر بازآوای کودکیم
می نویسم نامت را.
بر شگفتی شبها
روی نان سپید روزها
بر فصول عشق باختن
می نویسم نامت را.
بر ژنده های آسمان آبی ام
بر آفتاب مانده ی مرداب
بر ماه زنده ی دریاچه
می نویسم نامت را.
روی مزارع ، افق
بر بال پرنده ها
روی آسیاب سایه ها
می نویسم نامت را.
روی هر وزش صبحگاهان
بر دریا و بر قایقها
بر کوه از خرد رها
می نویسم نامت را.
روی کف ابرها
بر رگبار خوی کرده
بر باران انبوه و بی معنا
می نویسم نامت را.
روی اشکال نورانی
بر زنگ رنگها
بر حقیقت مسلم
می نویسم نامت را.
بر کوره راه های بی خواب
بر جاده های بی پایاب
بر میدان های از آدمی پُر
می نویسم نامت را.
روی چراغی که بر می افروزد
بر چراغی که فرو می رد
بر منزل سراهایم
می نویسم نامت را.
بر میوه ی دوپاره
از آینه و از اتاقم
بر صدف تهی بسترم
می نویسم نامت را.
روی سگ لطیف و شکم پرستم
بر گوشهای تیز کرده اش
بر قدم های نو پایش
می نویسم نامت را.
بر آستان درگاه خانه ام
بر اشیای مأنوس
بر سیل آتش مبارک
می نویسم نامت را.
بر هر تن تسلیم/ بر پیشانی یارانم/
بر هر دستی که فراز آید
می نویسم نامت را.
بر معرض شگفتی ها
بر لبهای هشیار
بس فراتر از سکوت
می نویسم نامت را.
بر پناهگاه های ویرانم/
بر فانوس های به گِل تپیده ام
بر دیوار های ملال ام
می نویسم نامت را.
بر ناحضور بی تمنا
بر تنهایی برهنه
روی گامهای مرگ
می نویسم نامت را.
بر سلامت بازیافته
بر خطر ناپدیدار
روی امید بی یادآورد
می نویسم نامت را.
به قدرت واژه ای
از سر می گیرم زندگی
از برای شناخت تو
من زاده ام
تا بخوانمت به نام:
آزادی.

فیس‌بوک
تویتر
لینکد‌این
تلگرام
واتس‌اپ