کابوس‌

بر زخمهایم نمك بپاشید
من دردی را
باز تجربه میكنم
كه سوزش‌ تیزش‌
تاریكترین كنج خانه‌ام را
در نوردیده است!

بر زخمهایم نمك بپاشید
وقتی كه زن را
در قامتی سیاه
قنداق پیچیده‌اند و
گیسوانش‌ را
چون مار افسونگر بهشت خداوندی
نفرین كرده‌اند و…
به سوراخ سیاه مقنعه رانده‌اند.
ناقوسها را بصدا در آورید
و در عزای نیمی از پیكرم
به نجوا در آیید
كه دیگر بار
زنجیری به قطر دیوارهای خانه‌ام
بر پاهایش‌ سنگینی میكند
و پرده‌ای
به سیاهی شبهای بی ستاره و ماه
بر رخش‌
تنش‌
تمام وجودش‌
سد می بندد!
بر زخمهایم نمك بپاشید
اینجا
بیدار بودن دلیل هشیاری نیست!
من فریادهای زنی را میشنوم
كه ریز ریز میشود
میسوزد
ضجه میزند
سنگسار میشود
در تنش‌ مرگ پا بر زمین میكوبد
و مچاله میشود!
زنگها را بصدا درآورید!
دختر خردسالم
با حجاب سر به بالین نهاده است
و خواب میبیند
جبغ میكشد…
چارقدش‌ را سفت‌تر به تن میپیچد
و از ملائك خیالی
عفو میطلبد
تا به خاطر پس‌ رفتن چادرش‌
به آن جهنم شیطانی
حواله نشود!

سلیمان قاسمیانی

روز جهانی زن بر همگان مبارک

فیس‌بوک
تویتر
لینکد‌این
تلگرام
واتس‌اپ