از پشت دریچه های بسته
دیدیم پرنده پر زد ورفت
در خانه ی غم نشسته بودیم
دیدیم که بخت در زد و رفت
زندانی شام تیره بودیم
دیدیم که ماه سر زد و رفت
گفتیم که این چه روزگار ست
دیگر نه زمان انتظارست
هان!اینک وقت کارزارست
دیدیم که زن به خاطر عشق
مجکوم به مرگ و سنگسار ست
دیدیم که کارگر پیاده ست
سرمایه به کارگر سوارست
دیدیم که کودک گرسنه
گریان و غمین و اشکبار ست
دیدیم نهال آرزوها
پژمرده و زرد و بی بهار ست
تا پای من و تو بسته باشد
سرمایه و جهل و دین به کارست
جز آزادی مگر چه می خواست
آن جان جوان که سر به دارست
گفتیم که این چه روزگار ست
دیگر نه زمان انتظارست
هان! اینک وقت کارزارست.
[box type=”note” align=”” class=”” width=””]پانویس: این سرود را من برای زنان ایران ساختم و در راهپیمایی بزرگ و تاریخی زنان در روز هشت مارس در هلند خوانده شد .با همراهی همه ی شرکت کنندگان درتظاهرات آنروز.. گفته باشم که این شعر به کسی …یا سازمانی …یا گروه تعلق ندارد .هرکسی که به این سروده باور دارد می تواند آنرا با آهنگ و یا بدون آهنگ بخواند. سرود از آن همه ی انسانهایی ست که به برابری باور دارند و برا رسیدن به آزادی ،تلاش و مبارزه می کنند..هنوز هم درآرزوی روزی هستم که تک تک کلمه ها پرنده ی آزادی شوند و بربام همه ی خانه ها بنشینند! به امید آنروز با عشق …مینا اسدی- نهم ماه مارس سال دو هزار و شانزده- استکهلم[/box]