باید همه پیاده شویم,
چمدانها را با کلید باز کنیم
و نشان بدهیم که در آنها چه اتفاقی میافتد:
گره حوله را باز کنیم
ثابت کنیم که کفش کفش است,
سه جوراب پای چپ, دو تا راست.
کتابی بدون تقدیم نامه شک برانگیز است.
چرا گلدوزی حولهها
آنقدر نامرتب است؟
دندانههای شانه را به صدا در میآورند: صدایش ضبط میشود.
مسواک باید به زبان بیاورد,
آنچه را که زبانمان مسکوت میگذارد.
با وجود این شانس آوردیم: قلب
بین پیرهنها جا گرفته بود
و بوی بیخطر صابون میداد.
(هیچ کس هم متوجه نشد, که ما
توتون را در کاغذهای نازک میپیچیم,
که توتون, به صورت سیگار پیچیده شده,
دارد – به صورت دود- پناهگاهش را لو میدهد.)
ترجمه:محمود حسینیزاد