داستان کوتاه

مطالب مرتبط

“سه خُم خسروی”

صدای به هم خوردن در چوبی پوسیده، سه کلاغی را که روی دیوار کاهگلی نشسته

قدرت تشخیص

قدرت تشخیص

ناشر : عده ای معلم فرهیخته نویسنده و گرد آورنده : ف – د ….

شوخی کوچولو

شوخی کوچولو

نيمروزي بود آفتابي ، در يك روز سرد زمستاني … يخبندان شديد و منجمد كننده

پاییز در چشمان میدیا

پاییز با همه‌ی زیبایی‌ش مهمان طبیعت شده بود و طبیعت شبیه عروس مغروری بود که

گابریل گارسیا مارکز

چشم‌های سگ آبی

آن‌وقت نگاهی به من انداخت. فکر کردم اول زن به من نگاه می‌کرده. اما بعد

چاق و لاغر 

دو دوست در ایستگاه راه آهن نیكولایوسكایا ، به هم رسیدند: یكی چاق و دیگری

 آینه شکسته

به م . مینوی اودت مثل گلهای اول بهار تر و تازه بود ، با

ما چطور کودتا کردیم؟!

اگر شانس یاری می کرد امروز ما می‌بایست مصدر کار باشیم. البته نمی‌شه گفت همه‌اش

باغچه کوچک

وقتی که از سراب برگشتیم، شب روی دل شهر نشسته بود. نفس شهر بند می‌آمد.

جفت

شنوندگان عزیز! به کلمه های جاوید فکر کنین! وجدانتونو در نظر بگیرین. کسی چه میدونه

تنهاتر از ماه

هر دو خسته بودیم. هر دو گرسنه. با خشم و نفرت، یال های برف گرفته

شهر کوچک ما

بامداد یك روز گرم تابستان آمدند و با تبر افتادند به جان نخل‌های بلندپایه. آفتاب

پایان مطالب