(از نامه ی مارکس به شوایتزر به تاریخ 13 اکتبر 1868)
… وانگهی، لاسال همچون کسی که میپندارد نسخهی درمان رنج تودهها را در جیب دارد، از همان ابتدا خصلتی مذهبی و فرقهای به تبلیغات خود داد. در واقع، هر فرقه ای مذهبی است. افزون بر این، درست به این دلیل که او بنیانگذار یک فرقه بود، هر گونه ارتباط طبیعی خود را با جنبش پیشین طبقهی کارگر، هم در داخل و هم در خارج آلمان، حاشا میکرد. او دچار همان خطای پرودون شد: به جای آن که تبلیغات خود را بر بنیاد واقعیِ عناصر راستین جنبش طبقاتیِ کارگران متکی سازد، پیروی از یک آیین خاص را برای این جنبش تجویز کرد.
بیشتر این نکاتی را که هم اکنون دارم پس از واقعه (post factum) میگویم در سال 1862 به خودِ لاسال گفتهام، آن گاه که به لندن آمده بود و اصرار میکرد که من در کنار او در رأس این جنبش جدید قرار گیرم.
شما خود در شخص خودتان تقابل بین جنبش یک فرقه و جنبش یک طبقه را تجربه کردهاید. فرقه حقانیت وجود خود و مایهی افتخار خویش را نه در وجه مشترک خود با جنبش طبقاتی بلکه در آیین کهنهی خاصی میبیند که او را از این جنبش متمایز میکند. از همین رو بود که هنگامی که در هامبورگ پیشنهاد تشکیل اتحادیههای کارگری را به کنگره [ی «انجمن عمومی کارگران آلمان»] ارائه دادید، فقط با تهدید به استعفا از ریاست کنگره توانستید مخالفت این فرقه را درهم بشکنید. علاوه بر این، شما مجبور شدید نقشی دوگانه را بر عهده گیرید و اعلام کنید که یک جا نقش رهبر فرقه را ایفا میکنید و جایی دیگر نقش عضو جنبش طبقاتی را.
انحلال «انجمن عمومی کارگران المان» فرصت خوبی برای شما بود که گام بزرگی به پیش بردارید و اعلام – و در صورت لزوم اثبات – کنید که مرحلهی جدیدی از رشد جنبش فرارسیده است و اکنون شرایط برای آن فراهم شده که جنبش فرقهای در جنبش طبقاتی حل شود و به هر گونه فرقهگرایی پایان داده شود. محتوای درست فرقه نیز، چنان که در مورد تمام فرقههای پیشین طبقهی کارگر دیدهایم، میتوانست در قالب جنبش عمومی تداوم یابد و آن را غنا بخشد.
اما شما به جای این کار عملاً درخواست کردید که جنبش طبقاتی تابع جنبش یک فرقهی خاص شود… .
در مورد پیشنویس «اساسنامه»[ی«فدراسیون عمومی اتحادیههای کارگری المان»] من آن را از بنیاد خطا میدانم، و بر این باورم که در زمینهی اتحادیهی کارگری به اندازهی هر کدام از همعصرانام تجربه دارم. بی آن که بخواهم وارد جزئیات شوم، فقط میخواهم بگویم که سازماندهی مرکزیتگرا، اگر چه برای تشکلهای مخفی و جنبشهای فرقهای بسیار مفید است، بر خلاف طبع اتحادیههای کارگری است. این سازماندهی، حتا اگر ممکن باشد – و من به صراحت میگویم که ناممکن است – دست کم برای آلمان نامطلوب است. دراین جا، جایی که بوروکراسی زندگی کارگر را از همان دوران کودکی کنترل میکند و کارگر نیز خود به مقامات دولتی و سازمانهای برگماشته بر فراز سرش ایمان دارد، پیش از هرچیز باید به کارگر آموزش داد که روی پای خودش بایستد.
نامه ی مارکس به شوایتزر در گزیدهی نامههای مارکس و انگلس، با مشخصات زیر منتشر شده است:
Selected Correspondence, translated by I. Lasker, edited by S. Ryazanskaya (Moscow: Progress Publishers, 1965, pp.214-15.
یوهان باپتیست فون شوایتزر (1875-1833) پس از مرگ لاسال رهبر جنبش لاسالیستها و از 1864 تا 1867 رئیس «انجمن عمومی کارگران آلمان» بود، همان تشکلی که بعداً در «گوتا» با سوسیال دموکراتهای آلمان وحدت کرد، وحدتی که مارکس در 1875 در اثرش به نام نقد برنامهی گوتا آن را سخت مورد انتقاد قرار داد.
نقل از:
Marx and Engels on the Trade Unions, edited with an introduction and notes by
Kenneth Lapides, International Publishers/New York, 1987, pp.111-12.
ترجمه ی محسن حکیمی