تریبون قلم:
خشونت یعنی چه؟
زهره مهرجو:
پیش از هر چیز، لازم است متذکر شوم که این سئوال زمینه وسیعی را در برمی گیرد، و پرداختن دقیق به آن نیز از نظر من در بیشتر از چند سطر میسر خواهد بود. با این وجود سعی می کنم تا جایی که ممکن هست جواب جامعی را برای خوانندگان عزیز عرضه کنم.
خشونت هر گونه اِعمال فشار فیزیکی، فکری و روانی به فرد، بدون در نظر گرفتن زمینه ها و شرایط او؛ و یا به گونه عمدی با هدف صدمه رساندن به اوست. این پدیده در محیط ها و اجتماعات مختلف، در اشکال متفاوتی بروز می کند. بعنوان مثال، در یک اجتماع کوچک مثل خانواده؛ می تواند در شکل تبعیض بین فرزندان، نادیده گرفتن خواسته های آنها، جدی نگرفتن نظرات و اجازه ندادن به ابراز نظر در جمع، دیکته کردن و زورگویی به جای دادن حق استقلال و ایجاد فضای مساعد برای رشد و شکوفایی فردی و همچنین هر گونه خشونت فیزیکی اعم از زدن و سایر تنبیه های جسمی… بروز کند.
خشونت می تواند محرک ها و دلایل متفاوتی نیز داشته باشد. مثلا خشونت در شکل تبعیض بین فرزندان، می تواند به بهانه استعدادهای ذهنی متفاوت، ضعف یا نقص جسمانی، و نیز جنسیت انجام گیرد. والدین در این حالت ها ممکن است فرزند دختر، یا فرزندی را که دچار ضعف نسبی فیزیکی و یا ذهنی هست؛ کمتر مورد توجه و محبت خود قرار دهند، و یا بطور آشکار یا ناآشکار موجب جراحت او شوند.
خشونت همیشه عمدا انجام نمی گیرد، گاه فردی که خشونت از او سر می زند از پیامدهای عمل خود آگاه نیست. برای روشن شدن، والدینی که فرزندانشان را شدیدا کنترل می کنند و در انجام تکالیف مدرسه، انتخاب دوستان و سایر امور زندگی حق استقلال را از آنها کاملا می گیرند؛ ممکن است بر این باور باشند که رفتارشان برای مصلحت فرزندانشان است و در غیر این صورت زندگی آنها تباه خواهد شد. این رفتار همچنین ممکن است بازتابی از تجارب منفی گذشته آنها باشد، ممکن است که خود در گذشته توسط والدین شان مورد کنترل شدید واقع شده باشند (و یا حتی کاملا برعکس، مورد بی توجهی شدید واقع شده باشند) و بر اساس آن تجارب منفی؛ به چنین نتایجی رسیده باشند.
خشونت همچنین ممکن است از جانب افرادی انجام بگیرد که در اثر تجارب تلخ پیشین خود، دچارصدمه فکری و روانی شده اند؛ و بطور دائم یا در حین انجام عمل خشونت آمیز، از درک درست رفتار خود ناتوان باشند.
بهرحال عمل خشونت، آگاهانه یا ناآگاهانه، و در هر شکل و با هر دلیلی که انجام بگیرد؛ پیامدهای منفی را – به خصوص برای فردی که مستقیما قربانی عمل خشونت می گردد – به دنبال خواهد داشت؛ و از این رو لازم است به هر طریق ممکن با آن مبارزه شود.
در اجتماعات بزرگ تر، مانند محیط تحصیلی و کار، خشونت می تواند به مراتب پیچیده تر از محیط خانواده تبلور یابد. دلیل این پیچیدگی در واقع تداخل دو نوع تجربه متفاوت – تجربه خشونت در عرصه فردی و خانوادگی، و خشونت سیستمی و طبقاتی – هست. فردی که از کودکی در خانواده به انواع مختلف مورد خشونت قرار گرفته شده، با خود جراحت های درونی عمیقی را حمل می کند (به جز از موارد خاص تغییر شرایط، مورد درمان قرار گرفتن و مداوا شدن) که آنها را در محیط جدید در روابط با هم شاگردی ها و یا همکارانش بازتاب می دهد. از سوی دیگر،معلمین و مسئولین محیط تحصیل و کار هم، به عنوان مقامات برتر که بطور رسمی و بر اساس قوانین موجود محیط تحصیلی را اداره می کنند، و یا مسئولیت های مهمی در محیط کار دارند؛ در وضعیتی هستند که می توانند به زیردستانشان – شاگردان، کارگران و کارمندان – اعمال خشونت کنند؛ بخصوص اگر قوانین حاکم بر سیستم تحصیلی و کاری چنین شرایطی را برای آنها فراهم سازد.
تریبون قلم:
آیا شما بعنوان یک زن مورد خشونت قرار گرفته اید؟
زهره مهرجو:
متاسفانه اکثریت ما زنان، به جز معدودی خوش شانس که در سطوح مختلف زندگی خود از شرایط بسیار خوب و مطلوبی برخوردار بوده اند؛ خشونت را در شکل آشکار و ناآشکار آن بیشتر از یک بار تجربه می کنیم. و این تجارب برای افرادی که دارای طبع حساس تر و درک عمیق تری هستند؛ به گونۀ ملموس تری دریافت می شود.
بنابراین، در پاسخ شما باید بگویم که بله؛ من نیز خود را جزو آن دسته از اکثریت زنان می دانم.
تریبون قلم:
خشونت علیه زن چه پیامدهای روحی و روانی را به دنبال دارد؟
زهره مهرجو:
این گونه خشونت ها در واقع می توانند به دو دسته تقسیم شود: یکی خشونت مستقیم به جنس زن؛ یعنی خشونت جنسی یا تجاوز، و دیگری خشونت در اشکال دیگر آن – مثل تبعیض، دیکته کردن، سلب استقلال، سایر خشونت های فیزیکی و غیره … – به دلیل جنسیت زن است.
هر نوع از این خشونت ها، و نیز هر تجربۀ ویژه، پیامدهای خاص خودش را به دنبال خواهد داشت. اما بطور کلی، خشونت های نوع اول طبیعتاً تراماتیک هستند و به دلیل جدی بودن جراحت، فرد برای عبور سالم از مراحل روانی خاص؛ از شوک، تا پذیرفتن و عبور کردن، معمولا به کمک افراد آگاه و متخصص در این زمینه احتیاج خواهد داشت. اولین قدم جهت بهبود فرد در چنین مواردی، دور کردن وی از محیط وقوع خشونت است.
خشونت های نوع دوم نیز، بستگی به طبیعت، شدت و مدت زمان تداوم آنها؛ و همچنین سن فرد در هنگام تجربه کردن، پیامدهای خاص خود را به دنبال خواهند داشت. با وجودی که چنین خشونت هایی به دلیل جنسیت زن صورت می پذیرند؛ از آنجا که طبیعت جنسی ندارند، می توانند عوارض عمومی تر و مشابهی را با عوارض سایر افراد (از جمله افراد جنس مخالف) با تجارب مشابه در پی داشته باشند.
هر قدر که سن فرد در هنگام تجربه ناگوار کمتر باشد، و همچنین اگر دور کردن فرد از عامل خشونت، بهبود شرایط زندگی و طی کردن مراتب لازم درمانی به موقع انجام نپذیرند؛ پیامدهای تجربه او عمیق تر و طولانی تر خواهند بود. چنین افرادی معمولا از اعتماد به نفس پایینی برخوردار هستند، برقرار کردن ارتباط (بخصوص پیوندهای عاطفی) با افراد برای شان مشکل ساز خواهد بود؛ و زمینه بیشتری برای افسردگی، نومیدی و یا حتی خودکشی خواهند داشت.
تریبون قلم:
توصیه شما به زنانی که مورد خشونت قرار می گیرند چیست؟ راهکار شما برای برون رفت از مناسباتی که خشونت را بازتولید می کنند چیست؟
زهره مهرجو:
مشکل بتوان پاسخ واحدی به این سئوال داد، چون زنان در کشورها و جوامع مختلف، در این زمینه تجارب مختلفی دارند، و شرایط و امکانات آنها نیز متفاوت هستند. در برخی کشورها، نهادهای حمایت از زنان به طور وسیعی موجود و براحتی قابل دسترس اند، اما در کشورهای عقب نگهداشته شده، شرایط در این زمینه ها متاسفانه بسیار متفاوت هستند.
به طور کلی، شاید بتوان گفت که بهترین برخورد برای قربانیان خشونت جستجوی راه حل های عملی است؛ در مرحله اول در محیطی که خشونت صورت می گیرد (خانه، مدرسه، محل کار)، و در مرحله دوم دور شدن از آن محیط و تلاش برای ایجاد شرایط متناسب با نیازهای خویش در محیط جدید.
برای روشن شدن، در نظر بگیریم که خشونت در محیط خانواده نسبت به شما انجام می گیرد. در صورت زیاد نبودن شدت خشونت، مثلا برخی از خشونت های نوع دوم که در بالا اشاره شد، در درجه اول می توانید با فرد صحبت کنید. همانطور که قبلا ذکر شد، ممکن است که فرد به دلایلی از طبیعت رفتار خود آگاه نباشد. مطلوب ترین حالت به نتیجه رسیدن از طریق صحبت کردن و درک دو طرفه است. اگر چنین چیزی میسر نشود، در میان گذاشتن مشکل با افراد آشنا و قابل اعتماد، و یا نهادهای کمک رسانی مثل مراکز مشاوره، روان درمانی و مشابه اینها.. و در صورتی که هیچیک از اینها به نتیجه مطلوبی نرسد؛ فراهم ساختن شرایط برای خروج از محیطی که خشونت در آن انجام می گیرد، ممکن است مناسب ترین راه یافتن نجات شما باشد.
بهترین راه حل برای قربانیان خشونت های سیستماتیک فیزیکی و هر گونه خشونت جنسی، برون رفتن از محیط وقوع خشونت در اولین فرصت موجود است. چون در غیر این صورت، مشکل ادامه پیدا خواهد کرد و تکرار وقوع حادثه ناگوار به عمق پیامدهای آن می افزاید. دوره درمانی تخصصی پس از خروج از محل وقوع خشونت، معمولا برای چنین افرادی ضروری خواهد بود.
از آنجا که سنین کودکی صدمه پذیرترین دوران زندگی افراد می باشد، لازم است که کودکان تا حد ممکن از صحنه خشونت به دور نگهداشته شوند. این دوران از این رو خیلی حساس است که کودک برای برآورده کردن همه نیازهای اساسی خود به اطرافیان نزدیکش وابسته است. اگر روابط افرادی که نقش حمایت کننده او را دارند دچار بحران شود، کودک شدیدا احساس بی پناهی و تنهایی خواهد کرد، که در سلامت فکری و روانی او نقش منفی ایفا خواهد نمود. در صورت تکرار تجربه تلخ و احساس درماندگی، برای تحمل جراحت ها بطور موقت، افکار و احساسات ناخوشایند کودک به فراموشی سپرده می شوند، و او را از مسیر رشد طبیعی و سالم بازمی دارد.
بنابراین، زنان صاحب فرزند که در زندگی خشونت را تجربه می کنند؛ لازم است در زمینه سلامت جسمی و روانی فرزند خود بیشتر حساس باشند، او را تا حد توان خویش از چنین تجاربی مصون نگاه داشته و در صورت امکان در اولین فرصت از محیط نامطلوب دور نمایند.
تریبون قلم:
ارزیابی شما از جنبش های فمنیستی چیست؟
زهره مهرجو:
انواع مختلف جنبش های فمنیستی در این عقیده مشترک اند که زنان در جوامع کنونی در عرصه های گوناگون زندگی و کار مورد تبعیض قرار می گیرند، و در جستجوی راه حل برای برون رفت از چنین شرایطی هستند. ولی، غالبا چنین راه حلی را در چارچوب سیستم کنونی جستجو می کنند. فمنیست های فرهنگی و رادیکال به دنبال تغییر در عرصه فرهنگی جامعه و یا تغییراتی در جنس برای زدودن تفاوت جنسی می گردند. اما آنها فراموش می کنند که تبعیض جنسیتی نسبت به زنان، تاریخی به قدمت آغاز جامعه طبقاتی دارد. طبقات حاکم برای بدست آوردن سود بیشتر، همچنان از هر فرصتی استفاده خواهند کرد؛ و چه فرصتی بهتر از ضعف نسبی جنس زن؟ برای پایین نگهداشتن دستمزدها، کالایی کردن زنان و از آنها در صنایع تبلیغی و فحشا استفاده کردن، سرمایه داری نیز، مثل سایر طبقات حاکم پیشین به هر کوشش فرهنگی، سیاسی و تبلیغی دست خواهد زد.. و صدها و هزاران فعال زن اگر دشمن اصلی خود را مردان بدانند، مردانی که خود هر روز در بازار کار مورد استثمار قرار می گیرند؛ نخواهند تواست تغییر بنیادینی در چنین روابطی بوجود آورند.
آنها همچنین فراموش می کنند که تبعیض در جوامع طبقاتی پدیده ای نسبی است. اگرچه به زنان نسبت به مردها در بسیاری از عرصه ها تبعیض اعمال می شود، اما هنوز زنان طبقه کارگر و طبقات فرودست جامعه؛ با زنان طبقات مرفه و سرمایه دار، نقاط مشترک اندکی دارند. بدیهی است که برای زنان، موفقیت فرد هم جنس خود در سطوح مختلف تحصیلی، کاری و اجتماعی امیدبخش و دلگرم کننده است، آگاهی از چنین حقایقی در هر گوشه دنیا، بخصوص در کشورهای عقب مانده تر؛ در سایر زنان نیرو و انگیزه ایجاد می کند تا به خود اتکای بیشتری داشته باشند و برای بهبود و تغییر شرایط خود بکوشند. اما در هر موفقیتی، جنس تنها یک بعد واقعیت است و نمی تواند به تنهایی تعیین کننده محتوای عمل و تاثیرات آن بر واقعیت ها باشد.
برای روشن شدن، همه ما آگاهیم که در بسیاری از جوامع امروزی زنان رئیس، سرمایه دار و مسئولین دولتی هم وجود دارند. اما، برای من بعنوان یک کارگر یا کارمند زن، تا چه اندازه فرق خواهد کرد اگر صاحب کار یا رئیس آینده ام مرد باشد یا زن؟ آیا یک صاحب کار زن، روند استثمار را کاهش خواهد داد، و یا آن را از بین خواهد برد؟ اگر در سیستم اقتصادی جامعه تفاوت بنیادینی صورت نگیرد، جنس تا چه اندازه می تواند در اندازه سعادت افراد نقش داشته باشد؟ آیا تصمیمات یک نماینده محلی، نماینده مجلس، یک وزیر و یا رئیس جمهور، تنها با اکتفا به زن بودن می تواند تضمینی برای بهبود شرایط کار، زندگی و محیط زیست اکثریت زنان باشد؟ یا اینکه آنچه در اینگونه مسائل مهم تعیین کننده است؛ درک او از واقعیت های زندگی آنها، گرایشاتش به جریاناتی که زنان و کلیه گروههای تحت ستم جامعه را نمایندگی می کنند، و تلاش های او برای تغییر و بهبود بخشیدن به شرایط آنهاست؟
اینها سئوالاتی هستند که نحوۀ عملی پاسخ دادن به آنها، برای اکثریت زنان کارگر، کارمند و صفوف بیکاران؛ سرنوشت سازند. واقعیت هایی که با اندکی تامل می توان دریافت در بسیاری جهات در زندگی زنان و مردان مشترک اند.
از انواع مختلف فمنیست ها، تنها فمنیست های سوسیالیست هستند که چنین واقعیت هایی را می بینند، و در عین حال که به تبعیضات موجود در محیط خانواده، تحصیل و کار نسبت به زنان واقف اند، و با آنها مبارزه می کنند؛ بر این باورند که اگر چنین مبارزاتی را با مبارزه اصلی، یعنی مبارزه بین نیروی کار و سرمایه، کارگر و سرمایه دار پیوند ندهند، و اگر در این مبارزه در کنار برادران کارگر خود قرار نگیرند؛ هیچگاه نخواهند توانست تماما و به نحو عملی به خواسته خود که برابری بین زنان و مردان است؛ دست یابند.
از آنجا که عموم سوسیالیست ها در چنین نظراتی توافق دارند، به عقیده من بهترین نام برای اینگونه افراد – علی رغم فرهنگ رایج جامعه – نه «فمنیستِ» سوسیالیست؛ بلکه همان «سوسیالیست» است.