جامعهى امروزى كلا بر مبناى استثمار تودههاى وسيع طبقهى كارگر توسط يك اقليت ناچيز جمعيت طبقهى زمين داران و سرمايه داران بنا شده است. جامعهى بردگى است، زيرا كارگران «آزاد»، كه در تمام زندگى خود براى سرمايه داران كار مىكنند، «مستحق» فقط آن مقدار وسايل معيشتاند كه براى بقاى بردگانى كه سود توليد مىكنند و براى حفاظت و پيش برد بردگى سرمايهدارى ضرورى مىباشد.
ستم اقتصادى كارگران به طور اجتناب ناپذيرى همه نوع ستم سياسى و تحقير اجتماعى، خرفتى و ظلمات زندگى روانى و اخلاقى تودهها را توليد نموده و ايجاب مىكند. كارگران ممكن است بتوانند به منظور مبارزه براى رهايى اقتصادى خود مقدار كمتر و يا بيشترى آزادى سياسى به كف آورند، ليكن هيچ مقدار آزادى، آنان را از فقر، بيكارى و ستم رها نخواهد كرد، تا زمانى كه قدرت سرمايه سرنگون شود. مذهب يكى از اشكال ستم روانى است، كه همه جا بر تودههاى مردم كه به خاطر كار مدام براى ديگران، احتياج و انفراد بيش از اندازه زير فشار قرار گرفتهاند، سنگينى مىنمايد. ناتوانى طبقات استثمار شونده در مبارزه عليه استثمارگران همان قدر به طور اجتناب ناپذيرى باعث پيدايش اعتقاد به زندگى بهتر پس از مرگ مىشود، كه ناتوانى انسان اوليه در مبارزهاش با طبيعت باعث پيدايش اعتقاد به خدايان، شياطين، معجزات و نظير آنها مىگرديد. آنهايى كه در تمام زندگى خود زحمت كشيده و در فقر بسر مىبرند، توسط مذهب تعليم مىيابند كه تا هنگامى كه بر روى زمين هستند، بردبار و مطيع باقى بمانند و به اميد پاداشهاى بهشتى راحت باشند؛ ولى آنهايى كه از طريق كار ديگران زندگى مىكنند، توسط مذهب تعليم مىيابند كه تا هنگامى كه بر روى زمين هستند به سخاوت مندى عمل نمايند. بدين ترتيب، راه بسيار ارزانى براى توجيه موجوديت خود به مثابه استثمارگران به آنها نشان داده شده و براى راحتى در بهشت، بليطى به قيمت معتدل به آنان فروخته مىشود. مذهب، ترياكى براى مردم است. مذهب نوعى مشروب روانى است، كه در آن بردگان سرمايه تصوير انسانى و درخواست خود براى زندگى كمابيش شايستهى يك انسان را غرق مىكنند.
لاكن بردهاى كه به بردگى خود آگاه شده و براى رهايى خود به مبارزه برخواسته است، تا بدين جا نيمى از بردگى خود را از دست داده است. كارگر آگاه معاصر كه به وسيلهى كارخانهى صنايع بزرگ پرورش يافته و توسط زندگى شهرى روشن شده است، ايمان به مذهب را به گونهاى توهين آميز به كنار انداخته، بهشت را براى كشيشان و بورژواهاى متعصب گذارده و سعى مىنمايد زندگى بهترى را بر روى زمين براى خود به دست آورد. پرولتارياى امروزى، جانب سوسياليسم – كه در مبارزه عليه غبار مذهب به علم متوسل مىگردد – را گرفته و توسط متحد نمودن كارگران با يك ديگر براى مبارزه در حال حاضر به خاطر زندگى بهتر بر روى زمين، آنان را از اعتقاد به زندگى پس از مرگ رها مىسازد.
مذهب بايد يك امر خصوصى اعلام گردد. با اين كلمات، معمولا سوسياليستها روش خود را نسبت به مذهب بيان مىنمايند. ليكن مفهوم اين كلمات بايد به طور دقيقى تعريف شود، تا از هر گونه سوء تفاهمى جلوگيرى به عمل آيد. ما تا آن جايى كه به دولت مربوط است، خواستار آنيم كه مذهب يك امر خصوصى تلقى گردد. لاكن تا آن جايى كه به حزب ما مربوط است، ما نمىتوانيم مذهب را يك امر خصوصى بدانيم. مذهب نبايد به دولت مربوط باشد و جامعههاى مذهبى نبايد هيچ گونه ارتباطى با مراجع حكومتى داشته باشند. همه كس بايد مطلقا آزاد باشد، تا به هر مذهبى كه مايل است، يا هيچ گونه مذهبى – يعنى خدانشناسى، كه هر سوسياليستى به عنوان يك قاعده چنين است - متعلق باشد. تبعيض بين اتباع بر مبنى اعتقادات مذهبى آنان كلا غير قابل تحمل است. حتا ذكر ساده مذهب يك تبعه در اسناد رسمى بايد بى شك حذف گردد. هيچ گونه كمكى نبايد به كليساى رسمى پرداخته شده و يا امتيازات دولتى به جامعههاى مذهبى و روحانى داده شود. اينان بايد اجتماعات مطلقا آزاد اتباع هم فكر، اجتماعات مستقل از دولت گردند.
تنها اجراى كامل اين خواستهها مىتواند به گذشتهى شرم آور و لعنتى پايان بخشد؛ زمانى كه كليسا در وابستگى فئودالى به دولت مىزيست و اتباع روسيه در وابستگى فئودالى به كليساى رسمى، هنگامى كه قوانين قرون وسطى و انگيزاسيون (كه تا به امروز در قوانين جنايى و كتب قانونى باقى ماندهاند) موجود بوده و پياده مىشدند، افراد به خاطر داشتن يا نداشتن اعتقاداتشان مورد ستم قرار مىگرفتند. به وجدان مردم تجاوز مىشد و مشاغل راحت دولتى و درآمدها از محل دولت مربوط مىشد به توزيع اين يا آن نوع مخدر توسط كليساى رسمى. خواست پرولتارياى سوسياليستى از دولت معاصر و كليساى معاصر، جدايى كامل كليسا از دولت است.
انقلاب روسيه بايد اين خواسته را به مثابه يكى از اجزاى ضرورى آزادى سياسى به عمل گذارد. در اين مورد، انقلاب روسيه در موقعيت به خصوص خوبى قرار گرفته است؛ زيرا مرجعيت تهوع آور استبداد فئودالى مملو از پليس، باعث نارضايتى، جنبش و خشم حتا در ميان روحانيون گرديده است. هر قدر فرومايه، هر قدر نادان كه امكان دارد روحانيون ارتدكس روسيه بوده باشند، اما حتا آنان نيز اكنون از رعد برافتادن نظام كهنهى قرون وسطايى روسيه بيدار شدهاند. حتا آنان نيز به خواست براى آزادى مىپيوندند، عليه رويهها و مرجعيت بوروكراتيك، عليه جاسوسى براى پليس كه به «خدمت گزاران خدا» تحميل شده است، اعتراض مىنمايند. ما سوسياليستها بايد اين جنبش را مورد پشتيبانى خود قرار دهيم، خواستههاى افراد روحانى صادق و پاك را تا به پايان پيش بريم و مجبورشان كنيم به حرفهاىشان در مورد آزادى پايبند باقى مانده، و از آنان بخواهيم تا قاطعانه هر گونه روابط مابين پليس و مذهب را قطع نمايند. يا شما صادقايد، كه در آن صورت شما بايد مدافع جدايى كامل دولت و مذهب و مدرسه و مذهب، مدافع اعلام مذهب به عنوان امرى كاملا و مطلقا خصوصى باشيد. يا شما اين خواستههاى پيگير براى آزادى را قبول نمىكنيد، كه در آن صورت از قرار معلوم شما هنوز در بند رسوم انگيزاسيون بوده؛ در آن صورت از قرار معلوم شما هنوز به مشاغل راحت دولتى و درآمدها از محل دولت چسبيدهايد؛ در آن صورت از قرار معلوم شما به قدرت روانى اسلحهى خود اعتقاد نداشته و به رشوه گرفتن از دولت ادامه مىدهيد؛ و در آن صورت كارگران داراى آگاهى طبقاتى تمام روسيه، جنگ بى رحمانهاى را عليه شما اعلام مىنمايند.
تا آن جايى كه به حزب سوسياليستى پرولتاريا مربوط است، مذهب يك امر خصوصى نيست. حزب ما اجتماع مبارزين پيش رو داراى آگاهى طبقاتى براى رهايى طبقهى كارگر است. چنين اجتماعى نه مىتواند و نه بايد نسبت به فقدان آگاهى طبقاتى جهل و يا شريعت مخالف تكامل بشر در شكل اعتقادات مذهبى بى اعتناء باشد. ما خواستار انحلال رسميت كليسائيم، تا بتوانيم با غبار مذهبى، با اسلحهى خالص ايدئولوژيك و فقط ايدئولوژيك از طريق مطبوعاتمان و به وسيلهى سخنانمان مبارزه كنيم. ولى ما اجتماع خود، حزب كار سوسيال دمكراتيك روسيه، را دقيقا به خاطر چنين مبارزهاى عليه هر گونه حقه زدنهاى مذهبى به كارگران بنا نموديم. و براى ما، مبارزهى ايدئولوژيك يك امر خصوصى نيست، بلكه امر تمام حزب، تمام پرولتارياست.
اگر اين چنين است، پس چرا ما در برنامهى خود اعلام نمىكنيم كه خدانشناس هستيم؟ چرا ما پيوستن مسيحيان و ديگر معتقدين به خدا را به حزبمان قدغن نمىكنيم؟ جواب به اين سئوال در خدمت تشريح تفاوت مهمى، كه در نحوهى طرح مسالهى مذهب بين بورژوا دمكراتها و سوسيال دمكراتها وجود دارد، قرار مىگيرد.
تمام برنامهى ما بر مبناى جهان بينى علمى، و بيش از آن، ماترياليستى قرار گرفته است. بنابراين، تشريح برنامهى ما ضرورتا شامل تشريح ريشههاى حقيقى تاريخى و اقتصادى غبار مذهب مىگردد. ترويج ما ضرورتا شامل ترويج خدانشناسى است. انتشار نشريات علمى مناسب، كه حكومت استبدادى فئودال تا به حال جدا منع و مجازات مىنموده است، بايد اكنون يكى از زمينههاى فعاليت حزب ما را تشكيل دهد. ما هم اكنون احتمالا بايد اندرز انگلس، كه وى زمانى به سوسياليستهاى آلمان داد، را عملى كنيم. نشريات روشن گران و خدانشناسان فرانسهى قرن هجدهم را ترجمه و وسيعا توزيع كنيم.
ليكن در هيچ شرايطى ما نبايد به اين اشتباه دربغلطيم، كه مسالهى مذهب را تجريدى، به صورت ايده آليستى، به عنوان يك مسالهى «روشن فكرانه» كه به مبارزهى طبقاتى نامربوط است، طرح نمائيم، آن طور كه دمكراتهاى راديكال از ميان بورژوازى اغلب چنين مىكنند. اين احمقانه خواهد بود، كه فكر كنيم در جامعهاى كه بر پايهى ستم و خرفت نمودن بى پايان تودههاى كارگر بنا شده است، تعصبات مذهبى را مىتوان با شيوههاى ترويجى خالص از ميان برداشت. فراموش كردن اين كه يوغ مذهب – كه بر بشريت سنگينى مىكند – صرفا نتيجه و انعكاس يوغ اقتصادى در جامعه است، كوته نظرى بورژوايى خواهد بود. هيچ تعداد جزوات و هيچ مقدار موعظه، پرولتاريا را روشن نخواهد كرد، اگر وى از طريق مبارزهى خود عليه نيروهاى سياه سرمايهدارى روشن نشود. اتحاد در اين مبارزهى واقعا انقلابى طبقهى تحت ستم براى ايجاد بهشت بر روى زمين، براى ما مهمتر از اتحاد عقيدهى پرولتاريا در مورد بهشت برين در آسمانها است.
اينست دليل اين كه چرا ما در برنامهى خود خدانشناسى خود را طرح نمىكنيم و نبايد بكنيم؛ اينست دليل اين كه چرا ما نبايد پرولترهايى را كه هنوز بقاياى تعصبات قديمى خود را حفظ كردهاند، از پيوستن به حزبمان منع كنيم. ما همواره جهان بينى علمى را تبليغ خواهيم كرد و براى ما مبارزه عليه ناپيگيرى «مسيحيان» گوناگون اساسى است. ولى اين به هيچ وجه به اين مفهوم نيست، كه مسالهى مذهب بايد به مقام اول ارتقاء داده شود، جايى كه اصلا بدان متعلق نيست. و نيز بدين مفهوم نيست، كه ما بايد اجازه دهيم تا بين نيروهاى واقعا انقلابى مبارزهى اقتصادى و سياسى به خاطر افكار درجهى سوم و يا ايدههاى بى معنى كه به شدت اهميت سياسى خود را از دست داده، و به سرعت به مثابه زباله به وسيلهى خود تكامل اقتصادى به دور ريخته مىشود، تفرقه افتد.
در همه جا بورژوازى ارتجاعى مىكوشد، و در حال حاضر در روسيه نيز شروع كرده است، به تفرقهى مذهبى دست زند، تا بدين ترتيب توجه تودهها را از مسايل واقعا مهم و اساسى اقتصادى و سياسى – كه در حال حاضر توسط پرولتارياى روسيه كه در مبارزهى انقلابى متحد شده، در عمل حل مىشود – منحرف نمايد. اين سياست ارتجاعى تفرقه افكنى در ميان نيروهاى پرولترى، كه امروزه عمدتا در كشتارهاى باندهاى سياه متجلى مىشود، ممكن است فردا رفرمهاى ظريفترى را طرح ريزى نمايد. ما در هر حال به وسيلهى تبليغ جسورانه، پيگيرانه و آرام اتحاد پرولترى و جهان بينى علمى با آن مقابله مىنمائيم؛ تبليغى كه با هر گونه تحريكات تفاوتهاى ثانوى بيگانه است.
پرولتارياى انقلابى در تبديل مذهب به يك امر كلا خصوصى، تا آن جايى كه به دولت مربوط است، موفق خواهد شد. و در اين سيستم سياسى منزه از كپرك قرون وسطايى است، كه براى انهدام بردگى اقتصادى – اين منشاء واقعى فريب مذهبى بشريت – پرولتاريا به مبارزهاى وسيع و علنى دست خواهد يازيد.
«نوايا ژيزن»، سوم دسامبر 1905
امضاء: ن. لنين
* * *
سخن رانى سوركف نماينده در دوماى دولتى به هنگام مشاجره دربارهى تخمينهاى سينود(1)، و مباحثاتى (ما در جايى ديگر در اين نشريه، اين مباحثات را به چاپ مىرسانيم) كه به هنگام بررسى پيش نويس اين سخن رانى در ميان گروه دوماى ما درگرفت، مسالهاى را مطرح نموده كه در اين لحظهى خاص داراى اهميت و مبرميت شديد مىباشد. امروزه بدون شك در ميان گروههاى وسيع «اجتماع»، اظهار علاقهاى – كه نيز در صفوف روشن فكران نزديك به طبقهى كارگر و هم چنين تا درجهى معينى در بين خود كارگران رخنه كرده است – نسبت به تمام مسايل مربوط به مذهب مشاهده مىشود. اين وظيفهى قطعى سوسيال دمكراتهاست، كه روش خود را نسبت به مذهب به عموم اعلام نمايند.
سوسيال دمكراسى تمام فلسفهى خود را بر مبناى سوسياليسم علمى، يعنى ماركسيسم، بنا مىسازد. مبناى فلسفى ماركسيسم همان گونه كه ماركس و انگلس كرارا بيان كردهاند، ماترياليسم ديالكتيك است. اين ماترياليسم ديالكتيك به طور كامل ادامه دهندهى سنن تاريخى ماترياليسم قرن هجده در فرانسه و فريرباخ در آلمان (در نيمهى اول قرن نوزده) مىباشد، كه مطلقا آتئيست(2) بوده و قاطعانه نسبت به هر گونه مذهب دشمنى مىورزد. بياد بياوريم كه تمام «آنتى دورينگ» انگلس، كه ماركس دست نويس آن را خوانده بود، دورينگ «ماترياليست و آتئيست» را به اين كه ماترياليست پيگير نبوده، و راه در رو براى مذهب و فلسفهى مذهبى باقى مىگذارد، متهم مىنمايد. بياد بياوريم كه انگلس در مقالهى خود در مورد لودويگ فويرباخ، وى را براى اين كه عليه مذهب نه به خاطر از بين بردن آن، بلكه براى ترميم نمودن آن و براى ايجاد يك مذهب نوين «متعال» و غيره كوشش مىنمايد، سرزنش نمود. «مذهب، افيون مردم است»، اين گفتهى ماركس سنگ بناى تمام فلسفهى ماركسيسم در مورد مذهب مىباشد. ماركسيسم همواره به تمام مذاهب و كليساهاى مدرن و همه نوع سازمانهاى مذهبى به مثابه ابزار بورژوازى ارتجاعى، كه قصدش دفاع از استثمار به وسيلهى تخدير طبقهى كارگر است، مىنگريسته است.
ليكن در عين حال، انگلس كرارا آنهايى را كه مىخواستند از سوسيال دمكراسى «بيشتر انقلابى» باشند و سعى مىنمودند تا در برنامهى حزب كارگران اعلان مشخص آتئيسم را وارد نمايند، آنهايى كه كوشش مىكردند «عليه مذهب اعلان جنگ نمايند» را محكوم مىنمود.
در اظهار نظرى دربارهى بيانيهى عدهاى از فراريان كمون، يعنى بلانكيستها، كه در آن هنگام در لندن بسر مىبردند، انگلس اعلاميهى پر سر و صداى آنها در مورد جنگ عليه مذهب را بى معنى خوانده و گفت كه چنين بيانيهى جنگىاى، بهترين وسيله براى احياى علاقه نسبت به مذهب و جلوگيرى از بين رفتن تدريجى آنست. انگلس، بلانكيستها را به خاطر نفهميدن اين مطلب محكوم كرد، كه فقط مبارزهى تودهاى طبقهى كارگر، درگير كردن وسيعترين اقشار پرولتاريا در تمام اشكال آگاهانه و انقلابى عمل اجتماعى، خواهد توانست تودههاى تحت ستم را از زير يوغ مذهب واقعا رها سازد. حال آن كه اعلان جنگ عليه مذهب به مثابه يك هدف سياسى حزب كارگران، صرفا يك ژست آنارشيستى است. در 1877، انگلس در «آنتى دورينگ» – در حالى كه به هر امتياز كوچكى كه دورينگ فيلسوف به ايده آليسم و مذهب مىداد، حمله مىنمود – اين اعتقاد انقلابى مآبانهى دورينگ را كه مذهب در جامعهى سوسياليستى قدغن خواهد بود را با قاطعيتى نه كمتر محكوم مىساخت.
انگلس مىگويد: اعلام چنين جنگى عليه مذهب به مفهوم «بيش از خود بيسمارك، بيسماركايست بودن است»، يعنى به مفهوم تكرار حماقت مبارزهى بيسماركيستى عليه روحانيت مىباشد («مبارزه براى فرهنگ»، يعنى مبارزهاى كه بيسمارك در 1870 عليه حزب كاتوليك آلمان، يعنى حزب «ميانه» بپا نمود كه آزار سياسى شريعت كاتوليك را به هم راه مىداشت). به وسيلهى اين مبارزه، بيسمارك كلريكاليسم(3) مبارزهى كاتوليك را تقويت نمود و كار فرهنگ واقعى را تخريب كرد؛ زيرا وى جناح بندىهاى مذهبى را به جاى جناح بندىهاى سياسى به پيش كشيد و بدين ترتيب توجه بخشهايى از طبقهى كارگر و دمكراسى را از وظايف مبرم مبارزهى طبقاتى و انقلابى به وظايف بسيار سطحى و دروغين بورژوايى ضد كلريكاليسم منحرف ساخت.
انگلس، دورينگ ماوراء انقلابى را به اين كه وى تكرار مزخرفات بيسمارك را صرفا به شكلى ديگر پيشنهاد مىنمود، متهم مىساخت. وى اصرار مىورزيد كه حزب كارگران، آن وظايف متشكل نمودن و تعليم پرولتاريا را جسورانه عملى نمايد كه به از بين رفتن تدريجى مذهب منجر شده و از در افتادن در هر گونه جنگ سياسى ماجراجويانهاى عليه مذهب خوددارى نمايد. اين نظريه كاملا از جانب سوسيال دمكراسى آلمان قبول شده بود، كه به عنوان مثال خواست آزادى يسعويون(4) و اجازهى ورود آنان به آلمان و پايان بخشيدن به مبارزه عليه هر گونه مذهب خاص به وسيلهى شيوههاى پليسى را طرح مىنمود. «مذهب يك امر خصوصى است»، اين نكتهى معروف در برنامهى ارفورت (1891)، اين تاكتيكهاى سياسى سوسيال دموكراسى را تاييد نمود. ليكن اين تاكتيكها امروزه به صورت عادى در آمدهاند. و اين باعث پيدايش يك تحريف نوين در ماركسيسم – تحريفى در مسير مخالف، در جهت اپورتونيسم – شده است. اين نكتهى برنامهى ارفورت بدين معنى تلقى گرديده است، كه ما سوسيال دمكراتها – به مثابه يك حزب – مذهب را براى خودمان به مثابه يك امر خصوصى مىشناسيم. بدون درگيرى در يك پلميك مستقيم عليه اين نظريهى اپورتونيستى، انگلس در سالهاى 1890 لازم دانست تا با آن نه به صورت پلميك، بلكه به طريقهاى مثبت قاطعانه مقابله نمايد. انگلس بيانيهاى صادر نمود، كه در آن وى صراحتا تاكيد نمود كه سوسيال دمكراتها مذهب را در ارتباط با دولت به مثابه يك امر خصوصى مىنگرند، ليكن نه به هيچ وجه در ارتباط با خود، يعنى ماركسيسم يا حزب كارگران.
اين است تاريخچهى مواضعى كه توسط ماركس و انگلس در مورد مسالهى مذهب اتخاذ گرديده است. براى آنهايى كه روشى سطحى نسبت به ماركسيسم برمىگزينند، يا كسانى كه نمىتوانند يا نمىخواهند بيانديشند، اين تاريخچه، تودهاىست از تضادهاى بى مفهوم و تزلزلات در ماركسيسم؛ تاريخچهاىست آشفته از آتئيسم «پيگير» و «امتياز دادن ما» به مذهب، تزلزل «غير اصولى» بين مبارزهى انقلابى عليه خدا و يك خواست بزدلانه براى «عزيز كردن خود» نزد كارگران مذهبى، ترس از ترسانيدن آنها و غيره و غيره. نشريات آنارشيستهاى قافيه باف مملوست از اين گونه حملات عليه ماركسيسم.
ولى هر آن كسى كه قادر است ماركسيسم را جدى بگيرد، به اصول فلسفى آن و تجربهى سوسيال دمكراسى بينالمللى بيانديشد، به سادگى مىتواند مشاهده نمايد كه تاكتيكهاى ماركسيستى در مورد مذهب كاملا پيگير بوده و عميقا توسط ماركس و انگلس مورد سنجش قرار گرفتهاند. بديهىست كه آن چه را كه ناشيان يا جاهلين به عنوان تزلزل مىبينند، چيزى نيست مگر نتيجه گيرى مستقيم و اجتناب ناپذير از ماترياليسم ديالكتيك. اشتباه عظيمى خواهد بود، اگر هر آينه فكر شود كه «اعتدال» ظاهرى ماركسيسم در رابطه با مذهب مىتواند به وسيلهى ملاحظات به اصطلاح «تاكتيكى»، به وسيلهى خواست «نرماندن» كارگران مذهبى و غيره توضيح داده شود. بالعكس، خط سياسى ماركسيسم در مورد اين مساله به طور جداناپذيرى با اصول فلسفى آن در پيوند است.
ماركسيسم، ماترياليسم است. و به اين مفهوم، به طور خستگى ناپذيرى با مذهب مخالفت مىورزد. همان گونه كه ماترياليسم انسيكلوپديستهاى(5) قرن هيجده يا ماترياليسم فويرباخ چنين بود. در اين هيچ شكى نمىتواند وجود داشته باشد. ليكن ماترياليسم ديالكتيك ماركس و انگلس از انسكلوپديستها و فويرباخ فراتر مىرود، و آن فلسفهى ماترياليستى را در عرصهى تاريخ و در عرصهى علم الاجتماع به كار مىبرد. ما بايد عليه مذهب مبارزه كنيم، اين الفباى تمام ماترياليسم و بالنتيجه ماركسيسم است. ولى ماركسيسم، ماترياليسمى نيست كه به الفبا اكتفا مىنمايد. ماركسيسم فراتر مىرود. ما بايد قادر باشيم با مذهب مبارزه بكنيم و براى اين كه چنين كارى را انجام دهيم، ما بايد از ديدگاه ماترياليستى توضيح دهيم كه چرا ايمان به مذهب در ميان تودهها شايع است.
مبارزه عليه مذهب نبايد به موعظهى ايدئولوژيك يا تجريدى محدود شده يا تقليل يابد. اين مبارزه بايد با جنبش عملى مشخص طبقه پيوند برقرار نمايد، هدف آن بايد نفى ريشههاى اجتماعى مذهب باشد. چرا مذهب در ميان اقشار عقب افتادهى پرولتارياى شهرى، در ميان اقشار وسيع نيمه پرولترى و تودههاى دهقانى جا افتاده است؟ به خاطر نادانى مردم!، بورژوازى مترقى، بورژوازى ماترياليست يا راديكال چنين جواب مىدهد. بنابراين، «مرگ بر مذهب!»، «زنده باد آتئيسم!»، «توزيع نظرات آتئيستى، وظيفهى مركزى ماست!» اما ماركسيستها مىگويند: «خير اين صحت ندارد. چنين دركى، بيان محدوديتهاى سطحى فرهنگ بورژوازى و محدوديت اهداف آن است. اين سطحى است و ريشههاى مذهب را نه به طريق ماترياليستى، بلكه ايده آليستى توضيح مىدهد.»
در جوامع سرمايه دارى مدرن، مبناى مذهب پيش از هر چيز اجتماعىست. ريشههاى مذهب معاصر در ستم اجتماعى تودههاى زحمت كش و در ناتوانى مطلق ظاهرى آنها در مقابل نيروهاى نهانى سرمايهدارى كه هر روز و هر ساعت باعث مشقات و شكنجههايى هزاران بار بدتر از وقايع نادرى مانند جنگ، زلزله و غيره مىگردند، نهفته است. «خدايان را خوف خلق نمود.» ترس از نيروى نهانى سرمايه – نهانى به اين خاطر كه عمل آن نمىتواند به وسيلهى تودهها پيش بينى شود -، نيرويى كه در هر قدم زندگى كارگر و كاسب كار كوچك را با ورشكستگى و انهدام «ناگهانى»، «غيرمنتظره»، «تصادفى» تهديد نموده و به دنبال خود گدايى، فقر، فحشا و مرگ از گرسنگى مىآورد؛ اين است آن ريشهى مذهب معاصر، كه در وهلهى اول و پيش از هر چيز يك ماترياليست بايد در نظر داشته باشد، اگر نمىخواهد كه در كودكستان ماترياليسم براى هميشه گير كند.
هيچ مقدار مطلب خواندنى، هر چقدر روشن گرانه، نمىتواند مذهب را از ميان مردمى كه توسط زحمت شكنندهى سرمايهداراى خرد شدهاند و به استيلاى نيروهاى تخريبى نهانى سرمايهدارى محكوم شدهاند، از بين ببرد؛ تا زمانى كه اين تودهها خودشان تعليم يابند كه عليه واقعيات اجتماعى كه از مذهب منشاء مىشود، به صورتى متحد، با ديسيپلين، با نقشه و به شيوهاى آگاهانه مبارزه نمايند؛ تا زمانى كه آنها مبارزه عليه حكومت سرمايه را در تمام اشكالش فرا گيرند.
آيا اين بدين مفهوم است، كه كتابهاى آموزشى عليه مذهب مضر و يا زائد مىباشد؟ خير، اصلا. اين بدين مفهوم است، كه ترويج آتئيسم به وسيلهى سوسيال دمكراسى بايد تابع وظيفهى پايهاىتر، يعنى وظيفهى تكامل مبارزهى طبقاتى تودههاى استثمار شده عليه استثمارگران، شود.
آنهايى كه به ريشهى ماترياليسم ديالكتيك (يعنى فلسفهى ماركس و انگلس) رجوع نكردهاند، ممكن است قادر نباشند اين را درك كنند، يا حداقل قادر نباشند آن را در وهلهى اول درك كنند. چى؟! ترويج ايدئولوژيك و پيش برد افكار مشخص، تابع شوند؟ مبارزه عليه مذهب، اين دشمن هزار سالهى فرهنگ و ترقى، تابع مبارزهى طبقاتى، تابع مبارزه براى اهداف سياسى و اهداف گذراى اقتصادى – عملى شود؟
اين يكى از اعتراضات عديدهى امروزىست عليه ماركسيسم، كه فقدان كامل درك ديالكتيك ماركسيستى را عيان مىسازد. اين تضاد – كه آنهايى را كه اين اعتراضات را به پيش مىكشند، گيج نموده است – تضاد خود زندگىست، يعنى تضادىست ديالكتيكى و نه لفظى و يا اختراعى. ترسيم يك خط روشن و تغيير ناپذير مابين ترويج تئوريكى آتئيسم، بين درهم شكستن اعتقادات مذهبى بخشهاى معينى از پرولتاريا و تاثير و تكامل و نتايج عمومى مبارزهى طبقاتى اين بخشهاى كارگران، استدلالى است غير ديالكتيكى كه مرزى متغير و نسبى را به مرزى مطلق تبديل مىنمايد. اين درهم دريدن قهرى، آن چيزىست كه به صورت لاينحل در واقعيت ريشه دارد. به عنوان مثال، پرولتارياى يك بخش معين در يك رشتهى معين صنعتى را مىتوان بين دستهاى پيش رو از سوسيال دمكراتهاى نسبتا آگاه (كه منطقى است آنها را آتئيست بدانيم)، و تودهى نسبتا عقب مانده كه چون هنوز داراى وابستگى به ده و دهاقين است، هنوز معتقد به خدا بوده، به كليسا مىرود و يا حتا مستقيما تحت نفوذ كشيش مىباشد، تقسيم نمائيم. فرض كنيم اين دستهى آخر، اتحاديهى كارگران مسيحى را تشكيل مىدهند. بگذار باز هم فرض كنيم، كه مبارزهى اقتصادى در چنين محلى باعث اعتصاب شده است. يك ماركسيست بايد پيروزى جنبش اعتصابى را بالاتر از هر چيز قرار دهد، بايد به طور قطعى با انقسام كارگران در اين مبارزه بين مسيحيان و آتئيستها مخالفت به عمل آورد. و بايد قاطعانه عليه چنين تقسيمى مبارزه نمايد.
در چنين شرايطى، موعظهى آتئيسم هم زائد و هم مضر مىباشد، نه به خاطر اين ملاحظهى كوته فكرانهى جلوگيرى از رماندن عناصر عقب افتاده و يا از دست دادن راى در انتخابات و غيره، بلكه از نظر پيش رفت واقعى مبارزهى طبقاتى كه در شرايط جامعهى سرمايهدارى معاصر، كارگران مسيحى را صد بار موثرتر از هر گونه موعظهى جسورانهى آتئيسم به سوسيال دمكراسى متقاعد مىسازد. موعظهى آتئيسم در چنين زمانى و در چنين شرايطى، فقط افتادن به دام كليسا و كشيشان است، كليسا و كشيشانى كه هيچ خواستهاى بيش از اين ندارند، كه كارگران شركت كننده در جنبش اعتصابى بر طبق اعتقادات مذهبىشان تقسيم بندى گردند.
آنارشيستى كه به هر قيمت موعظهى جنگ عليه خدا را مىنمايد، در واقع به كشيشان و بورژوازى كمك مىكند. (آنارشيستها در واقع همواره چنين مىكنند.) يك ماركسيست بايد ماترياليست، يعنى دشمن مذهب باشد، ليكن وى بايد يك ماترياليست ديالكتيسين باشد، يعنى كسى كه نه به صورت تجريدى، نه با شيوههاى مجرد و ترويج تئوريك خالص – كه براى تمام مواقع و اماكن مناسب است – مبارزه مىكند، بلكه به طور مشخص و بر مبناى مبارزهى طبقاتىاى كه در عمل در جريان است؛ مبارزهاى كه بهتر از هر چيز ديگر به تودهها آموزش مىدهد. يك ماركسيست بايد بتواند اوضاع مشخص را به طور كلى مورد سنجش قرار دهد. وى بايد هميشه قادر به تشخيص مرز بين آنارشيسم و اپورتونيسم بوده (اين مرز نسبى، متحرك و دائم التغير مىباشد، ليكن وجود دارد)، در انقلابى گرى تجريدى، قافيه بافانه و در واقع بى نتيجهى آنارشيست و يا در حماقت و فرصت طلبى خرده بورژوازى و يا روشن فكر ليبرالى كه از مبارزه عليه مذهب طفره رفته، وظايف خود را فراموش نموده، خود را با اعتقاد به خدا به سازش رسانده و جهت گيرى خود را نه بر مبناى مبارزهيه طبقاتى، بلكه بر پايهى حساب گرىهاى خرد و پست فطرتانه مانند: نرنجاندن، نرماندن و نترسانيدن، پايه گذارى نموده و كسى كه توسط اين قاعدهى خردمندانه كه مىگويد: «زندگى كن و بگذار زندگى كنند»، و غيره و غيره هدايت مىشود، در نغلطد.
ما بايد تمام مسايل مشخص مربوط به روش سوسيال دمكراتها به مذهب را بر مبناى اين طرز تفكر تعيين نمائيم. براى مثال اين سئوال همواره پيش مىآيد، كه آيا يك كشيش واجد شرايط براى عضويت در حزب سوسيال دموكراسى است؟ معمولا اين سئوال بدون تامل به صورت مثبت پاسخ داده شده و تجربهى احزاب سوسيال دمكراتيك اروپا به مثابه شاهد مثال ذكر مىگردد. ليكن اين تجربه، نتيجهى پياده نمودن نه فقط شريعت ماركسيسم در جنبش كارگرى، بلكه نتيجهى شرايط تاريخى ويژهى اروپاى غربى نيز بود. فقدان اين شرايط در روسيه (ما در پائين راجع به اين شرايط بيشتر سخن خواهيم گفت)، جواب مثبت غير مشروط در اين مورد را نادرست مىنمايد. ما نبايد يك بار و براى هميشه بگوئيم، كه تحت هيچ شرايطى كشيشان نمىتوانند به حزب سوسيال دمكراتيك بپيوندند؛ ولى به همين صورت نيز نبايد به طور غير مشروط جواب متضاد را تائيد نمائيم.
اگر كشيشى براى تشريك مساعى در كارمان به ما رجوع كند، اگر وى صادقانه كار حزبى را انجام داده و با برنامهى حزب مخالفت ننمايد، ما مىتوانيم وى را به درون صفوف خود بپذيريم؛ زيرا تضاد مابين روح و اصول برنامهى ما و اعتقادات مذهبى كشيش در چنين شرايطى مىتواند به مثابه وضعيتى كه در آن وى در تضاد با خود عمل مىنمايد – كه فقط به خود او مربوط است – تلقى گردد. يك حزب سياسى نمىتواند اعضاى خود را مورد آزمايش قرار دهد، تا تشخيص دهد كه آيا تضادى بين فلسفهى آنها و برنامهى حزب وجود دارد يا خير. البته چنين موردى حتا در اروپاى غربى، استثناى نادرى خواهد بود و در روسيه، احتمال وقوع آن مشكل است. ولى اگر به عنوان مثال، كشيشى به حزب سوسيال دمكراتيك پيوست و مهمترين و يا تقريبا همهى كار خود را ترويج افكار مذهبى كرد، آن گاه البته حزب مجبور به اخراج وى مىباشد.
ما نه فقط بايد تمام آن كارگرانى را كه هنوز به خدا معتقدند به حزب سوسيال دمكراتيك راه بدهيم، بلكه بايد فعاليت خود را براى بسيج آنان دوچندان نمائيم. ما مطلقا مخالف كوچكترين توهين به اعتقادات مذهبى اين كارگران هستيم. ما آنان را بسيج مىكنيم، تا آنها را بر مبناى روح برنامهى خود تعليم دهيم و نه براى اين كه مبارزهى فعالى را عليه مذهب به پيش ببريم. ما در درون حزب اجازهى آزادى عقايد را مىدهيم، ليكن در چهارچوب حدود مشخص كه توسط آزادى گروهى معين مىگردد.(6) ما مجبور نيستيم با كسانى، كه از افكارى دفاع مىكنند كه از جانب اكثريت حزب رد شده است، در يك تشكيلات شركت كنيم.
مثالى ديگر: آيا اين درست است كه در تمام شرايط، اعضايى از حزب سوسيال دمكراتيك كه اعلام مىدارند «سوسياليسم، مذهب من است»، و يا از نظراتى دفاع مىكنند كه با چنين بيانيهاى منطبق است را تنبيه نمائيم؟ خير! اين بدون شك يك عقب نشينى است از ماركسيسم (و نتيجتا از سوسياليسم)، ليكن اهميت يك چنين عقب نشينى و جديت مشخص آن، به عبارتى ممكن است در شرايط گوناگون متفاوت باشد. اين يك چيز است، اگر مبلغى و يا كسى كه براى كارگران سخن مىگويد، به عنوان مقدمهى مطلب خود بدين نحو صحبت كند تا مفهوم خود را قابل فهمتر بنمايد، تا اين كه افكار خود را با كلماتى كه كارگران عقب افتاده بيشتر بدان آشنايى دارند، بيان نمايد. ولى اين چيز كاملا متفاوتى است، هنگامى كه يك نويسنده به موعظهى «خلق خدا» و يا سوسياليسم «خلق خدا» (با همان روح مثلا لوناچارسكى و شركا) دست مىيازد. اعلان تنبيه در مورد اول، نق زدن و يا محدوديتهاى نابجا در آزادى يك مبلغ، در آزادى شيوهى تعليمى وى مىباشد. در مورد دوم، تنبيه توسط حزب ضرورى و اجبارى است.
حال بگذاريد شرايطى كه در غرب باعث پيدايش تفسير فرصت طلبانه از تز «مذهب يك امر خصوصى است» گرديده است را مورد بررسى قرار دهيم. بدون شك اين نتيجهى عمل كرد آن علل عمومىاى است، كه به پيدايش اپورتونيسم به طور عمومى – مانند قربانى كردن منافع اساسى جنبش كارگرى براى مزاياى لحظهاى – منتج گرديده است. حزب پرولتاريا از دولت مىخواهد، كه مذهب به مثابه يك امر خصوصى اعلام گردد؛ ليكن وى حتا براى لحظهاى به مسالهى مبارزه عليه افيون مردم، مبارزه عليه خرافات مذهبى و غيره به مثابه يك امر خصوصى نمىنگرد. فرصت طلبان چنان اين مساله را تحريف كردهاند، كه به ظاهر چنين نشان دهند كه حزب سوسيال دمكراتيك به مذهب به مثابه يك امر خصوصى مىنگرد.
جدا از تحريفات اپورتونيستى معمول (كه فراكسيون دومايى ما ذكر آنها را در سخن رانىهاىشان در حين مباحثه در مورد مذهب به طور كلى حذف كردند)، شرايط مشخص و تاريخىاى وجود دارند كه امروز – اگر شخص مجاز باشد مفهوم خود را اين گونه بيان نمايد – باعث پيدايش بى تفاوتى قابل توجهى بين سوسيال دمكراتهاى اروپا نسبت به مسالهى مذهب شده است. اين شرايط داراى ماهيت دوگانهاند.
اولا: مبارزه عليه مذهب، وظيفهى تاريخى بورژوازى انقلابى است و در غرب اين وظيفه به مقدار زيادى توسط بورژوازى دمكراسى در عصر انقلاب خودش – از جملهى آنها عليه فئوداليسم بازمانده از قرون وسطى – عملى گرديد (و يا در حال عملى شدن بود). هم در فرانسه و هم در آلمان، سنت مبارزهى بورژوازى عليه مذهب وجود دارد؛ مبارزهاى كه مدتها قبل از برخاستن سوسياليسم آغاز گرديد (به عنوان مثال، انسيكلوپديستها و فويرباخ). در روسيه به خاطر شرايط انقلاب بورژوا دمكراتيك ما، اين وظيفه تقريبا به طور كامل بر دوش طبقهى كارگر افتاده است. دمكراسى خرده بورژوايى (مردمى) در اين مورد كار زيادى براى ما انجام نداد (آن گونه كه كادتهاى باند سياه نو، يا باندهاى سياه كادت وخى فكر مىكنند)، ليكن حتا خيلى كمتر در مقايسه با آن چيزى كه در اروپا انجام شد.
از طرف ديگر، سنن جنگ بورژوايى عليه مذهب در اروپا باعث پيدايش تحريف بورژوايى مشخصى در اين مبارزه توسط آنارشيسم – آنارشيسمى كه ماركسيستها از مدتى قبل آن را توضيح داده و آنارشيسمى كه على رغم «خشمى» كه به وسيلهى آن به بورژوازى حمله ور مىشود، كرارا مواضعى كاملا يگانه با بورژوازى اتخاذ مىنمايند – شده است. آنارشيستها و بلانكيستها در كشورهاى لاتين، يوهان موست و شركا در آلمان (ضمنا موست شاگرد دورينگ بود) و آنارشيستهاى سالهاى هشتاد در اطريش، قافيه بافى انقلابى در مبارزه عليه مذهب را تا به افراط پيش بردند. جاى تعجب نيست، كه سوسيال دمكراتهاى اروپا حتا بيش از آنارشيستها به انحراف مىروند. اين طبيعى است و تا درجهاى بخشودنى، ولى ما سوسيال دمكراتهاى روسيه نبايد شرايط تاريخى مشخص غرب را از ياد ببريم.
دوما: در اروپا بعد از آن كه انقلابات ملى بورژوايى به پايان رسيده بود، بعد از معرفى كمابيش كامل آزادى وجدان، مسالهى مبارزهى دمكراتيك عليه مذهب، توسط مبارزهاى كه دمكراسى بورژوازى عليه سوسياليسم تا بدان حد سازمان داد كه دول بورژوازى عامدانه كوشش مىكردند توجه تودهها را از سوسياليسم به وسيلهى سازمان دهى يك «كارزار» ليبرال، عليه كلريكاليسم جلب نمايند، به زور تا به سطح يك مسالهى تاريخى گذشته به عقب رانده شد. چنين بود خصلت «مبارزهى فرهنگى» در آلمان و مبارزهى بورژوازى جمهورى خواه در فرانسه عليه كلريكاليسم. «بى اعتنايى امروزى» به مبارزه عليه مذهب، كه چنين در ميان سوسيال دموكراتهاى غرب گسترش يافته، پس از مبارزهى ضد كلريكاليسم بورژوايى – كه هدف عمدهاش انحراف توجه تودههاى كارگر از سوسياليسم بود – پديدار گشت. و اين كاملا قابل درك و مجاز بود؛ زيرا سوسيال دمكراتها مجبور بودند ضد بورژوازى و بيسماركيستهاى ضد كلريكاليسم با تاكتيكهاى تبعيت مبارزه عليه مذهب از مبارزه بر له سوسياليسم پيروى نمايند.
شرايط در روسيه كاملا متفاوتاند. پرولتاريا، رهبر انقلاب بورژوا دمكراتيك ماست. حزب وى بايد در مبارزه عليه هر گونه بازماندگى قرون وسطايى كه شامل مذهب قديمى دولتى نيز مىشود، بر عليه هر گونه كوشش براى احياى آن و يا براى تامين مبناى ديگرى براى آن، رهبر ايدئولوژيك باشد. بنابراين، گرچه انگلس سوسيال دمكراسى آلمان را به صورتى ملايم براى اپورتونيسمشان در تغيير در اظهار اين كه: مذهب امرى است خصوصى براى سوسيال دمكراتها و حزب سوسيال دمكرات، به جاى اين كه حزب كارگران خواستار اين است كه دولت مذهب را يك امر خصوصى اعلام نمايد، مورد انتقاد قرار داد؛ اما وى اپورتونيستهاى روسى را كه اين تحريفات آلمانها را جعل مىكنند، صدها بار شديدتر مورد انتقاد قرار مىداد.
فراكسيون ما به درستى عمل كرد، هنگامى كه از تريبون دوما اعلام نمود مذهب افيون مردم است. و بدين وسيله، سنتى را به وجود آورد كه بايد پايهاى براى تمام نطقهاى سوسيال دمكراتها در مورد مسالهى مذهب باشد. آيا آنها مىبايستى از اين فراتر مىرفتند و با تشريح بيشترى استدلالات آتئيستى خود را توسعه مىدادند؟ ما فكر مىكنيم نه. اين ممكن بود باعث خطر غلو مبارزهى حزب سياسى پرولتاريا عليه مذهب گردد؛ اين ممكن بود باعث از بين رفتن خط تمايز مبارزهى سوسياليستها عليه مذهب و مبارزهى بورژواها عليه آن گردد. اولين چيزى كه فراكسيون سوسيال دمكرات مىبايستى در دوماى باند سياه انجام دهد، با شرافت عملى گرديد. دومين و شايد مهمترين چيزى كه مىبايست از نظر سوسيال دمكراتيك صورت مىگرفت، توضيح رل طبقاتى كليسا و روحانيون در پشتيبانى از دولت باند سياه و بورژوازى در مبارزهىشان عليه طبقهى كارگر بود و اين نيز با شرافت عملى گرديد. البته مطالب بسيار بيشترى مىتوانست در اين مورد گفته شود و سوسيال دمكراتها در اظهارات آتى خود خواهند دانست چگونه سخن رانى رفيق سوركف را برجسته نمايند؛ ولى كماكان سخن رانى وى عالى بود و توزيع آن توسط تمام سازمانهاى حزبى وظيفهى مستقيم حزب ما مىباشد.
سوما: لازم بود معناى حقيقى اين فكر كه اپورتونيستهاى آلمانى طرح مىنمايند، يعنى «مذهب بايد يك امر خصوصى اعلام گردد»، توضيح داده مىشد. متاسفانه رفيق سوركف اين را انجام نداد. اين به خصوص موجب تاسف بيشتر است؛ زيرا در فعاليت قبلى گروه يك اشتباه در مورد اين مساله توسط رفيق بلوسف رخ داده بود كه در آن زمان در «پرولترى» بدان اشاره شد. مباحثه درون گروه نشان مىدهد، كه اختلاف در مورد آتئيسم نسبت به مسالهى تفسير صحيح از اين خواستهى مشهور كه مذهب بايد يك امر خصوصى تلقى گردد، بر نظر گروه سايه افكنده است. ما رفيق سوركف را به تنهايى در مورد اين اشتباه مجموعهى گروه مقصر نمىدانيم. مهمتر اين كه، ما صريحا اعتراف مىكنيم كه در اين جا تمام حزب دچار اشتباه شده است، كه اين مساله را به اندازه كافى روشن ننموده و به اندازه كافى افكار سوسيال دمكراتها را براى فهم اظهارات انگلس عليه اپورتونيستهاى آلمانى آماده ننموده است. بحث درون گروه ثابت مىنمايد، كه در حقيقت اين به خاطر درك گيج مساله و نه خواست بى اعتنايى به آموزشهاى ماركس بوده، و مطمئن هستيم كه اين اشتباه در اظهارات آينده گروه تصحيح خواهد شد.
ما تكرار مىكنيم كه در مجموع، سخن رانى رفيق سوركف عالى بوده و بايد توسط تمام سازمانها توزيع گردد. در بحث اين سخن رانى، گروه ثابت نموده است كه وظايف سوسيال دمكراتيك خود را با ايمان اجرا مىنمايد. بايد خواست كه گزارشات در مورد مباحثات درون گروه بيشتر در مطبوعات حزب درج شود، تا گروه و حزب را به يك ديگر نزديكتر نموده، حزب را با كار دشوارى كه توسط گروه صورت مىپذيرد، آشنا نموده و در كار حزب و گروه وحدت ايدئولوژيك ايجاد نمايد.
«پرولترى»، شمارهى چهل و پنج
سیزدهم (بیست و ششم) مه 1909
* * *
توضيحات:
1- سينود يا سينود مقدس: نام عالىترين مرجع كليساى ارتدكس روسيهى آن زمان بود، كه اعضايش بر مبنى پيشنهاد گردانندهى سينود مقدس – وزير مسئول امور كليسا – توسط تزار منصوب مىگرديدند. مترجم؛
2- آتئيسم؛ مكتب تمام جريانات فكرى، كه منكر وجود خدا هستند. آتئيست، فردى است متعلق به اين مكتب. مترجم؛
3- بيسمارك كلريكاليسم: سياست پاسدارى يا تقويت قدرت هيرارشى مذهبى. مترجم؛
4- يسعويون: يك فرقه مذهبى مسيحى. مترجم؛
5- ناشرين انسيكلوپدى عظيم فرانسوى كه به وسيلهى ديدرو و دالامبر در 1772-1751 انتشار يافت. اين اثر علمى از ديدگاه ماترياليستى نگاشته شده بود. مترجم؛
6- در آن زمان، حزب به اعضاى خود اجازه مىداد بر پايهى نظرات مشترك به طور مشروط در درون حزب فراكسيون تشكيل دهند.